از دیدگاه استاد مرتضی مطهری آیا مرگ امری مورد آرزوست ؟

مرگ اندیشی

سایت مرگ اندیشی

 

 

آيا مرگ امرى مورد آرزوست‌؟

 

 

 

ابتدا بايد خود مرگ را قطع‌نظر از خصوصيات ديگر درنظر بگيريم. آيا مرگ فى حد ذاته يك امر مطلوب و يك امر آرزويى است كه هر كس اعم از اولياء اللّٰه و غير اولياء اللّٰه بايد آن را امرى مطلوب و محبوب بداند يا نه‌؟ اين خودش مسأله‌اى است.در اينجا چند مكتب وجود دارد.

مكتب هايى در دنيا بوده‌اند و الآن هم به شكل ديگرى وجود دارند كه معتقدند مرگ فى حد ذاته براى هر فردى بايد امرى مطلوب و مورد آرزو باشد، چرا؟

زيرا اين مكتبها معتقدند رابطۀ انسان با جهان رابطۀ زندانى است با زندان، يا به تعبير ديگر رابطۀ روح با بدن رابطۀ زندانى است با زندان، رابطۀ «در چاه افتاده» است با چاه، رابطۀ مرغ است با قفس.

انسان از همان اوّلى كه به دنيا مى‌آيد يك مرغ ساخته و پرداخته شدۀ عالم ملكوت است (كه كم و بيش مى‌توان گفت حرف افلاطون هم چنين است).

بعد اين مرغ را در اينجا در قفس زندانى كردند. معلوم است وقتى يك انسان آزاد به زندان مى‌افتد خروج از زندان بايد يك امر آرزويى براى او باشد.

اگر رابطۀ انسان و جهان اينچنين باشد آيا مردن تأسف دارد؟ اينكه درِ زندان باز شود و زندانى از زندان بيرون بيايد كه تأسف ندارد؛ به چاه افتاده را از چاه بيرون بكشند و يا مرغ را از قفس آزاد كنند كه تأسف ندارد.چنين مكاتبى مخصوصاً در دنياى قديم وجود داشته است. مانى اين مدعى پيغمبرى معروف كه ضمناً انسان نابغه‌اى هم بوده است چنين فلسفه‌اى داشت.

او بر اساس همين فكر و فلسفه، مرگ را براى هر كس فى حد ذاته امرى مطلوب مى‌دانست.در اين مكتب براى هر فردى بدون استثنا مرگ بايد يك امر آرزويى باشد، چرا كه اين فرد و آن فرد ندارد، همۀ روحهاى مردم مرغهاى در قفس است و زندانيهاى در زندان.

اين مكتب بر اساس دو اصل است: يكى جاودانگى روح و ديگر اينكه روح انسان قبل از اينكه به اين دنيا بيايد يك موجود ساخته و پرداختۀ كاملى بوده و در اين دنيا نقص پيدا كرده و بازگشت او بازگشت به كمال اول است.مكتب ديگرى كه درست نقطۀ مقابل اين مكتب است و مكتبى مادى است مى‌گويد حيات و زندگى در همين دنيا شروع مى‌شود و به همين دنيا هم پايان مى‌پذيرد؛ مرگ نيستى است و حيات، هستى.

هستى بر نيستى و بود بر نبود در هر شكلى ترجيح دارد؛ زندگى به هر شكلى بر مرگ به هر شكلى ترجيح دارد. اصلاً «بود» نمى‌تواند از «نبود» كمتر باشد و نيستى نمى‌تواند بر هستى ترجيح داشته باشد.

مرگ در مكتب مانى ارزش صددرصد مثبت داشت و در اين مكتب ارزش صددرصد منفى دارد. پهلوان را زنده خوش است؛ پهلوان بايد زنده بماند.

اصل اول زنده ماندن است، هر چيز ديگر در درجۀ بعد است.

از جالينوس نقل مى‌كنند كه گفته است من زندگى به هر شكل را بر مرگ ترجيح مى‌دهم؛ فقط من زنده باشم و نَفَسم بيرون بيايد. مولوى به اين شكل نقل كرده كه جالينوس گفته است اگر راه زنده ماندن من منحصر در اين باشد كه مرا در شكم يك قاطر كنند و سرم را از زير دم قاطر بيرون بياورند تا نفس بكشم، من اين‌طور زندگى را بر مرگ ترجيح مى‌دهم، چون بالأخره زندگى، زندگى است و مرگ، مرگ است. ديگر كيفيت زندگى براى او مطرح نيست، اصل زندگى برايش مطرح است.

در اين مكتب مسلّم است كه هميشه زندگى مورد آرزوست و مرگ به هيچ شكل نمى‌تواند مورد آرزو باشد و ارزش مرگ صددرصد ارزش منفى است.مكتب ديگرى وجود دارد كه مى‌گويد: مرگ براى بعضى از انسانها يك امر آرزويى است و براى بعضى از انسانهاى ديگر امرى ضد آرزوست. بعضى از انسانها حق دارند كه مرگ را آرزو كنند، ولى آرزوى مرگ براى انسانهاى ديگر ضد منطقى است. اين مكتبى است كه از يك طرف قائل به جاودانگى روح است و مى‌گويد انسان با مرگ فانى نمى‌شود ولى از طرف ديگر مثل مكتب مانى نمى‌گويد كه انسان قبل از اينكه به اين دنيا بيايد كامل بود و موجود كاملى را آوردند و در اينجا زندانى كردند و انسان فقط بايد زندانش را بشكند و برود.

متأسفانه در تعبيرات شعراى ما از اين نوع تعبيرات زياد آمده با اينكه مقصودشان اين نبوده است. قفس‌شكستن و زندان‌شكستن و از چاه بيرون آمدن در تعبيرات شعراى ما زياد آمده است با اينكه تابع مكتب مانى نبوده‌اند.اين مكتب بر اين اساس است كه روح يك امر جاودانه است ولى معتقد نيست كه روح انسان به صورت يك موجود كامل بود و او را مثل يك زندانى به زندان آوردند و يك موجود آزاد را در چاه انداخته و يا مرغ آزاد را در قفس كردند، بلكه روح انسان در اين دنيا ناقص است، به اين معنا كه يك امر بالقوه است كه قابل تكامل و كامل شدن است؛ يعنى رابطۀ انسان با جهان، رابطۀ كشاورز است با مزرعه و رابطۀ كودك است با مدرسه، نه رابطۀ زندانى با زندان. اين موجود ضعيف، وجودش از نقطۀ صفر آغاز شده و بايد در اين دنيا رشد و تكامل پيدا كند. دنيا براى انسان مانند مدرسه است براى دانش‌آموز و مانند مزرعه است براى كشاورز، كه در اين مدرسه است كه بايد تكليف انجام بدهد و به مسؤوليتهاى خود متوجه باشد و بايد خود را در اين مدرسه كامل كند تا وقتى از مدرسه بيرون مى‌آيد كامل باشد.

يا آن كشاورز كارش در صحرا زحمت كشيدن است، ولى مى‌داند كه همين كاشتن و بعد به‌عمل آوردن محصول است كه زندگى ايام سالش را تأمين مى‌كند. اگر مى‌خواهد چه در مدت زراعت و چه در مدتى كه در خانه استراحت مى‌كند زندگى خوبى داشته باشد فقط بايد عمل كشاورزى را خوب انجام دهد.همچنين مى‌توان گفت مثَل انسان با جهان مثَل بازرگان است با بازار. بازار براى يك بازرگان به‌عنوان محل كار و محل به دست آوردن سود محبوب و مطلوب است.بيشتر تعبيراتى كه عرض كردم تعبيرات اميرالمؤمنين عليه السلام است.

فرمود:«إنَّ‌ الدُّنْيا... مَهْبِطُ وَحْيِاللّٰهِ وَ مَتْجَرُ اَوْلِياءِ اللّٰهِ‌» يا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:«اَلْدُّنْيا مَزْرَعَةُ الْاٰخِرَة» دنيا كشتگاه و محل زراعت آخرت است.آيا برطبق اين مكتب، مرگ يك امر آرزويى است يا يك امر ضد آرزوست‌؟

هيچ‌كدام. براى كسى كه در اين مدرسه و دانشگاه هيچ كارى انجام نداده است بيرون آمدن از آن كه جز عقب افتادن و نمرۀ بد گرفتن حاصلى براى او نداشته، نه تنها يك امر محبوب و مطلوب نيست بلكه مايۀ سرشكستگى و ملامت است. يا آن كشاورزى كه كار نكرده است به قول شاعر حالش چنين است:

هر كه مزروع خود بخورد به خويد

وقت خرمنْش خوشه بايد چيد

 

 

براى آن كسى كه دنيا را به بطالت گذرانده است و نه تنها به بطالت كه به فسق و فجور و كارهاى بد گذرانده است مرگ هرگز نمى‌تواند يك امر آرزويى باشد. او نه تنها عمل خوبى به تعبير قرآن پيش نفرستاده است بلكه هر چه فرستاده، عمل بد است.

 

 

طبعاً چنين افرادى هميشه بايد از مرگ وحشت داشته باشند و مانند همان جالينوس خواهند بود؛ آنها گرچه از نظر تئورى و مكتب با او اختلاف دارند ولى در عمل مانند او خواهند بود؛ يعنى براى چنين آدمى هم، در عمل چنين خواهد بود كه زندگى به هر صورت - ولو بخواهد در شكم استرى باشد و سرش از زير دم استر بيرون باشد - بر مرگ ترجيح دارد. اين همان است كه مى‌فرمايد: «وَ لاٰ يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ بِالظّٰالِمِينَ‌».

 

 

مولوى مى‌گويد:

 

اى كـه مـى‌تـرسـى ز مـرگ انـدر فـرار

 

آن ز خود ترسانى اى جان هوش دار

 

زشـت روى تـوسـت نـى رخـسار مرگ

 

جـان تـو هـمچون درخت و مرگ برگ

 

مرگ هر كس اى پسر همرنگ اوست

 

آيـنـۀ صـافـى يـقين همرنگ روست

 

 

 

 

 

 

مى‌گويد تو كه از مرگ مى‌ترسى درواقع از خودت مى‌ترسى، چون مرگ هر كس همرنگ خود اوست؛ مرگ هر كس مانند آينه‌اى است كه در وقت مرگ چهرۀ شخص را به خودش نشان مى‌دهد. اگر چهره‌ات زشت و كثيف است، وقتى كه آن را ببينى ناچار از خودت وحشت مى‌كنى.بعد مى‌گويد مثَل تو مثَل همان آدم زشت و كثيفى است كه از بيابان مى‌گذشت و در عمرش آينه نديده بود. آينه‌اى به پشت افتاده بود.

تا آينه را برداشت و طرف ديگر آن را نگاه كرد فوراً آينه را شكست كه عجب چيز بدى پيدا كردم! فكر نكرد او خودش است و چيز ديگرى در آنجا نيست.يا تشبيه مى‌كند به مرغى كه در قفس است و گربه‌هايى در اطراف آن كمين كرده‌اند. وقتى اين مرغ مى‌بيند كه گربه‌ها چشمهايشان را به او دوخته‌اند و منتظرند درِ قفس باز بشود تا او را بربايند هيچ‌گاه آرزوى بيرون رفتن نمى‌كند، چون مى‌داند كه باز همين قفس بهترين زندگيها براى اوست و از آن فضاى وسيع كه در آن، گربه‌ها انتظار او را مى‌كشند خيلى بهتر است.

براى آن كسى كه در جهان‌بينى‌اش دنيا براى او مزرعه است [و در اين مزرعه خوب كار كرده] و آن كسى كه در جهان‌بينى‌اش دنيا براى او مدرسه است و در اين مدرسه خوب عمل كرده، انتقال به آن جهان امرى مطلوب است، همان‌طور كه دانشجويى كه براى تحصيل به خارج رفته و در آنجا به خوبى درس خوانده و كار كرده و دانشنامه گرفته است آرزوى بازگشت به وطن دارد چون مسؤوليت خود را به حد اعلا انجام داده است. يا مثلاً بازرگانى كه به خارج رفته و در آنجا معامله كرده و سود برده است بازگشت به محل زندگى خودش براى او مطلوب است. كسى كه براى او انتقال از اين جهان به جهان ديگر امرى مطلوب است مصداق اين شعر حافظ است:

اى خوش آن روز كزين منزل ويران بروم

راحت جان طلبم وز پى جانان بروم

 

 

 

 

چند شب پيش، شب چهلمين سال فوت مرحوم حاج‌شيخ عبدالكريم حائرى يزدى رضوان‌اللّٰه عليه بود. مرحوم حاج‌شيخ عبدالكريم مرجع تقليد زمان خودش بود. من اگرچه خدمت ايشان نرسيده بودم و ده ماه بعد از فوت ايشان بود كه ما به قم رفتيم ولى اطلاع كامل دارم كه از علماى باتقواى واقعىِ واقعى بوده است؛ بسيار مرد باحقيقتى بوده است. همان شبى كه ايشان ساعت يازده و نيم فوت مى‌كنند - كه حال ايشان هم به حسب ظاهر هيچ علامتى از فوت نداشته است - همين شعر را مى‌خوانده‌اند:

اى خوش آن روز كزين منزل ويران بروم

راحت جان طلبم وز پى جانان بروم

 

 

واقعاً هم همين‌طور است؛ اگر كسى در دنيا طورى زندگى كرده است كه آنچه كه پيش فرستاده خير و بركت است، ديگر براى او دنيا يك زندان است، چون كارهايش را كرده و به قول امروزيها مسؤوليتش را انجام داده است.قرآن نمى‌گويد اگر تو انسان هستى بايد مرگ را آرزو كنى. براى هر انسانى مرگ آرزو نيست. قرآن مى‌گويد تو اگر گناهكار و فاسد و كثيفى، حق دارى بترسى، ولى اگر از اولياء اللّٰه هستى مرگ براى تو به صورت يك امر آرزويى درمى‌آيد.

استاد مرتضی مطهری

کتاب آشنایی با قرآن 7 تفسیر سوره جمعه

سعید اعتماد مقدم

 

 

 

 

توجه :

اساسا تمامی مطالبی که در این سایت مشاهده می شود جلوه ای و مظهری از مرگ اندیشی و یاد مرگ و مرگ آگاهی است و پرداختن به این مطالب و مباحث از باب ارتباطش با مرگ و تئوری مرگ اندیشی و مرگ آگاهی است اگرچه ظاهرا برخی مطالب سایت مستقیما به مباحث مرگ اندیشی نمی پردازد اما و هزار اما که تمامی این مباحث شانی از شئون مرگ اندیشی و مرگ آگاهی و یاد مرگ می توانند باشند .مرگ اندیشی به معنای فرایند تعمق و اندیشه درباره مرگ است. وقتی به این موضوع می‌اندیشیم، به یاد می‌آوریم که زندگی محدود و گذراست؛ بنابراین، وقتی درباره پایان حتمی زندگی تفکر می‌کنیم، فرصتی برای بازنگری ارزش‌ها، اهداف و نحوه استفاده از زمان به دست می‌آید. این تفکر می‌تواند انگیزه‌ای برای زندگی معنادارتر و اصیل‌تر فراهم کند.مرگ آگاهی حالتی مداوم از حضور مرگ در ذهن و قلب است؛ یعنی فرد در هر لحظه از این واقعیت آگاه است که مرگ جزء جدایی‌ناپذیر موجودیت اوست. این آگاهی باعث می‌شود تا انتخاب‌ها و رفتارها به گونه‌ای شکل بگیرند که زمان هر لحظه بیشتر ارزشمند شود. به نوعی، مرگ آگاهی مانند چراغی است که همیشه روشن است و به ما یادآور می‌شود که زندگی پر از فرصت‌های ناب و معنوی است؛ چرا که هرگز نمی‌دانیم چه زمانی آخرین لحظه‌مان فرا خواهد رسید.اگر از گورستان از قبر از مرگ از وصیت از انواع سوگواری و مراسم به خاک سپاری و حتی اتانازی و خود کشی و جنگ و جنایت و غیره می گوییم تماما در خدمت مرگ اندیشی و مرگ آگاهی است .گویی که مرگ اندیشی تفکر و اندیشیدن به مرگ است و درک این نکته که ما آدمیان موجودات میرایی هستیم و دمادم بر این گزاره های مرگ اندیشانه باید بیافزاییم و آن را به سمت وسوی مرگ آگاهی نزدیک کنیم !مرگ آگاهی بدین معناست که من می دانم که می میرم و به مرگ هرلحظه فکرمی کنم اما این آگاهی های گزاره ای و دیتاگونه و اطلاعات در خصوص مرگ در وجود من رسوخ کرده است در بودن من و درنحوه ی زیست من اثر گذاشته است و من آنگونه زندگی می کنم که به میرایی خود باور دارم و این باور به امری وجودی و اگزیستانس مبدل شده است و زندگی مرا تحت الشعاع قرارداده .تفاوت عمده ی میان مرگ اندیشی و مرگ آگاهی را می توان به دانستن و سپس تبدیل این دانستن به نحوه ی زیستن و وجود و بودن تعبیر نمود. مرگ اندیشی دانستن است و مرگ آگاهی شکلی از زیستن و بودن است . زیستنی و بودنی که در آن آدمی درتمامی کنش گری ذهنی وعملی خود میرا بودن را به نمایش می گذارد.در این سایت البته تفاوت بارزی میان مرگ اندیشی و مرگ آگاهی وجود ندارد و عمدتا منظور از مرگ اندیشی همان مرگ آگاهی است و ...!

مدیر سایت : سعید اعتماد مقدم