سینما و مرگ 1

سینما و مرگ 1

کتاب سینما و مرگ 

میلاد روشنی پایان

تجسد مرگ و جهان هم پایگاه تصویرها 

در ابتدای فیلم شهر هفتم (برگمان، ۱۹۵۷)، بلافاصله پس از چند نمای توصیفی، مرگ به سراغ شوالیه می‌آید. مرگ با بازی بِنگت اِکروت (Bengt Ekerot)، چهره‌ای رنگ‌پریده با سری طاس و صورتی اصلاح‌شده دارد و ردایی سیاه به تن کرده است. او شمرده و مؤدبانه حرف می‌زند، به‌گونه‌ای آزاردهنده اهل گفت‌وگو است و حتی پیشنهاد شوالیه برای بازی شطرنج را می‌پذیرد. این بازی با شرطی آغاز می‌شود: اگر شوالیه در مدت بازی زنده بماند و پیروز شود، مرگ او را رها خواهد کرد. شوالیه از این فرصت برای به تأخیر انداختن مرگ و یافتن پاسخ پرسش‌های الهیاتی خود استفاده می‌کند، درحالی‌که مرگ نیز با سرگردان کردن او به تفریح مشغول می‌شود. مرگ می‌داند که پیشاپیش پیروز است و بازی شطرنج، با تمام پیچیدگی‌هایش، تأییدی عقلانی بر پیروزی نهایی اوست.

مرگ در بحرانی‌ترین لحظه‌ای که شوالیه در جست‌وجوی پاسخ از خداست، ظهور می‌کند: «می‌خواهم خدا دستش را به سوی من دراز کند، چهره‌اش را آشکار کند و با من سخن بگوید.» اما تنها سکوت است. شوالیه در تاریکی به دنبال خدایی رؤیت‌پذیر می‌گردد، اما آنچه رؤیت‌پذیر می‌شود، مرگ است در سکوت خدا.

شوالیه پیش از تسلیم شدن در برابر مرگ، از او فرصت می‌خواهد تا ابهامات دینی خود را روشن کند، اما مرگ نسبت به این پرسش‌ها بی‌تفاوت است. به نظر می‌رسد مرگ از سوی کسی فرستاده نشده و قرار نیست شوالیه را به مکانی موعود در آیین مسیحی ببرد. این مرگ، که عاشق شطرنج و رقص است، از مرگی مسیحی فاصله دارد. با این حال، مسیحیت از راه دیگری وارد می‌شود: از طریق آموزه‌ای که شالوده آن را پیروزی شکل داده است؛ آموزه تجسد.

سینما- مرگ - تجسد مرگ - شوالیه - شطرنج - مهر هفتم - الهیات - رقص - مرگ مسیحی - برگمان

گرد آورنده : سعید اعتماد مقدم