مرگ حقیقتی است انکار ناشدنی و سرنوشتی است قطعی که بدون هیچگونه ملاحظه ای خواهد آمد و لحظه ای پس و پیش نخواهد شد.
.. فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یسْتَقْدِمُونَ.[1]
آنگاه که اجلشان فرا رسد، نمی توانند لحظه ای آن را پس و پیش افکنند.
طبعاً می بایست چیزی را که حتماً انتظار او را می کشیم ترس و دلهره ای نیافریند، ولی با این وصف ترس ازمرگ قابل انکار نیست، چرا؟
علتهایی را می توان به عنوان عامل ترس از مرگ معرفی نمود که از جمله آنها:
1- برخی مرگ را فناء و نیستی می دانند. خیال می کنند با مرگ همه چیز فانی می شود و لذا از آن می گریزند. البته این اعتقاد کفرآمیز است، چرا که نتیجه چنین تفکری این است که جهان و خلقت آن عبث است و نسبت فعل عبث به خداوند حکیم چیزی جز کفر نیست.
2- بعضی مرگ را آغاز عذاب اخروی خود می دانند این دسته با اینکه مؤمنند لکن گناهان و رذائل انجام گرفته خویش را به یاد می آورند و راه فراری برای خود از آنها نمی بینند.
3- عده ای محبت زندگی دنیوی و علاقه به مال، اولاد، همسر و مقام، آنچنان فریب شان داده که مرگ را فاصل بین خود و دنیا می بینند و گاهی به همین جهت کافر نیز می گردند.
4- دسته ای خیال می کنند که رزق و روزی اهل و عیالشان به دست آنهاست و با مردنشان اهل و عیالشان از ادامه حیات باز خواهند ماند.
5- برخی نیز احساس می کنند که مرگ نقص و سلب عزّت است و انسان تا حیات دنیوی دارد عزیز می باشد، با رفتنش از خاطره ها می رود و عزّت گذشته اش از بین می رود.
اینها نمونه هائی از عوامل ترس از مرگ است اما می توان همه را در دو مورد خلاصه نمود یکی از آندو جواب امام حسن علیه السلام است در جواب پرسشگری که علت کراهت از مرگ را پرسیده بود.
او پرسید:
ما بالَنا نَکرَهُ الْمَوْتَ و لا نُحِبُّهُ؟
چه شده که از مرگ خوشمان نمی آید و آن را دوست نمی داریم؟
امام علیه السلام فرمودند:
انّکمْ اخْرَبْتُم آخِرَتُکم و عَمَّرْتُمْ دُنیاکم فأَنْتُمْ تکرَهُونَ النَّقلَةَ مِنَ الْعُمرانِ الی الخَرابِ.[2]
شما آخرتتان را ویران و دنیایتان را آباد ساخته اید و لذا انتقال از آبادی به ویرانی را خوش ندارید.
مثنوی آورده است:
ای که می ترسی ز مرگ اندر فرار |
| آن زخود ترسا و ای جان هوشدار |
زشت روی تست بی رخسارمرگ |
| جان تو همچون درخت و مرگ برگ |
از تو رستست ارنکوی است اربد است |
| ناخوش و خوش هم ضمیرت از خوداست |
گر به خاری خسته ای خود کشته ای |
| ور حریر و قز دری خود رشته ای [3] |
کسانی که فریب ظواهر دنیا خوده اند، به مال و فرزند و مقام و ثروت چسبیده اند و برای رسیدن به هر یک متحمل سخت ترین مشقتها و دردها شده اند و همه عمر خود را در این مسیر صرف نموده اند، به آسانی نمی توانند ازآنها دل برکنند زیرا که عشق و محبت به اینها غل و زنجیری می شود که انسان را به همان سو می برد که با وی مأنوس است.
اما اگر آدمی در طول حیاتش با خداوند ارتباط داشته باشد، با افعال حسن و انجام وظایف، پیوند خود را با خدای خویش مستحکم نماید، مرگ را نیکو می شمارد و برای رسیدن به آن لحظه شماری خواهد کرد. او مرگ را زندگی تکامل یافته ای می بیند.
مثنوی آورده است:
گندمی را زیر خاک انداختند |
| پس ز خاکش خوشه ها برساختند |
بار دیگر کوفتند در آسیا |
| قیمتش افزود و نان شد جان فزا |
باز نان را زیر دندان کوفتند |
| گشت عقل و جان و فهم سودمند |
باز آن جان چون محو عشق گشت |
| یعجب الزّراع آمد بعد کشت |
باز آن جان چون بحق او محو شد |
| بازماند از شکر و سوی حو شد[4] |
علت دیگر ترس از مرگ را از بیان امام هادی علیه السلام فرا می گیریم.
یکی از یاران امام هادی علیه السلام در حال احتضار بود و به شدت بی تابی می کرد. حضرت به عیادت او رفتند و چون او را در آن حال دیدند فرمودند:
ای بنده خدا، چون مرگ را نمی شناسی از آن می ترسی!
آیا اگر بدنت کثیف باشد یازخمی شده باشد، دوست داری به حمام بروی وکثافتها و زخمها را شستشو دهی؟ عرض کرد: بلی فرزند رسول خدا.
حضرت فرمودند: مرگ همان حمام است.
و چون از آن بگذری، از هر همّ و غمّی راحت می شوی و به خوشیهائی که در انتظار توست می رسی.
پی نوشت ها
[1] سوره نحل، آيه 61.
[2] بحارالانوار، ج 6، ص 129.
[3] مثنوى، دفتر سوم.
[4] مثنوى، دفتر اول.