بهروز الیاسی محمدجواد صافیان**
چکیده هنراندیشی هیدگر حاصل اندیشۀ دورۀ متأخر اوست؛ اما مرگ اندیشی پابهپای وجوداندیشی در تمام ساحت اندیشهاش حاضر است. در هستیشناسی بنیادین، وجود از طریق دازاین فهمیده میشود. مسألۀ تاریخمندی و زمانمندی دازاین، هیدگر را به تأمل دربارۀ مرگ کشاند. پس از »گشت«، مرگاندیشی از طریق رویداداندیشی پیگیری میشود. وی در وجود و زمان دربارۀ ّ هنر به صراحت سخنی نگفت اما پس از گشت، هنر و به ویژه شعر را ساحتی مناسب برای وجوداندیشی یافت. از وجهۀ نظر هیدگر هنراندیشی و مرگاندیشی خالفآمد عادت هرروزینۀ آدمی است. رازگونگی این دو سبب طرح این پرسش شد که آیا نسبتی بینشان برقرار است؟ نتایج حاصل از این پژوهش نشان میدهد که مرگ ِ اندیشی و هنر اندیشی هیدگر ویژگیهای ِ مشترکی دارند؛ زیرا دازاین هنراندیش، مرگاندیش هم هست و مرگ ِ اندیشی در کار هنری اصیل آشکار میشود. دازاین در ّ مرحلۀ آفرینش، یکه و تنهاست، همانطور که در مواجهه با مرگ تنهاست. پس از آفرینش، هنرمند از میان برمیخیزد و ِ گردآوردن ّ یک ملت در حوالت کار هنری است. کار هنری، وجوداندیشی از طریق رویداداندیشی است، روی دیگر »وجود«، »نیستی« است. ِ هنرمند ِ )دا- زاین( ترسآگاه، نیستی را فهم می ِ کند زیرا از »رو به سوی مرگ بودن« آگاهی دارد. در این پژوهش ِ کوشش شده نسبت مرگاندیشی و هنراندیشی به دید بیاید.