موضع اولیاء الله در برابر مرگ و شهادت از دیدگاه استاد مرتضی مطهری

مرگ اندیشی

سایت مرگ اندیشی

موضع اولياء اللّٰه در برابر مرگ

اما اينجا باز يك نكتۀ ديگرى هست. حال كه مرگ براى اولياءاللّٰه يك آرزوست، آيا آنها در صدد تحقق بخشيدن به اين آرزو هستند يا در عين اينكه مرگ براى آنها يك امر آرزويى است با آن مبارزه هم مى‌كنند؟ نكته اين است كه هم آرزويش را دارند و هم با آن مبارزه مى‌كنند (مگر در دو صورت كه خواهيم گفت)، چرا؟ براى اينكه مثَل آنان همان مثَل دانشجوست: دانشجويى كه در خارج از كشور است، تا آن آخرين لحظه‌اى كه هنوز فرصت كار كردن و پيشرفت دارد با بيرون رفتن از اين محل مبارزه مى‌كند با اينكه آرزوى آن را دارد، مگر آن ساعتى كه احساس كند كه ديگر در اينجا كارى برايش نمانده است يعنى آنچه بايد انجام مى‌داده، انجام داده است.اين است مضمون اين فراز از دعاى مكارم‌الاخلاق كه زين‌العابدين سلام اللّٰه عليه به خداوند عرض مى‌كند: «اِلٰهى وَ عَمِّرْنى مادامَ عُمْرى بَذْلَةً فى طاعَتِكَ‌، فَاِذا كانَ مَرْتَعاً لِلشَّيْطانِ فَاقْبِضْنى اِلَيْكَ‌»خدايا به من طول عمر بده ولى نه هميشه. اولياءاللّٰه در عين اينكه مرگ برايشان آرزوست هميشه از خدا طول عمر مى‌خواهند زيرا براى اولياءاللّٰه و غير اولياءاللّٰه در همين فرصت عمر است كه انسان مراتب قرب به حق را طى مى‌كند. مى‌دانند از اينجا كه رفتند، ديگر در آنجا درجه‌شان همان است كه هنگام رفتن از اين عالم داشته‌اند و لهذا خودكشى هيچ‌وقت حتى براى اولياءاللّٰه مجاز نيست، چرا؟ زيرا خودكشى يعنى فرصت عمل را به دست خود ازبين بردن، فرصت انجام تكليف و مسؤوليت را به دست خود از بين بردن. امام زين‌العابدين سلام‌اللّٰه عليه به خداوند عرض مى‌كند كه خدايا به من طول عمر بده مادامى كه عمر من مبذول در راه توست و سرمايه‌اى است كه در راه تو بذل مى‌شود؛ از آن ساعت كه اين سرمايه چراگاه شيطان است آن را نمى‌خواهم. اگر بناست من زنده بمانم ولى آن زندگى براى من مايۀ خير و بركت يعنى خدمت در راه تو نباشد، بذلۀ در راه تو نباشد - كه ديگر در آن صورت زندگى براى من تكامل نيست، نقص است - خدايا اينچنين زندگى را نمى‌خواهم.پس در اين مكتب، مرگ براى همۀ مردم يك امر آرزويى نيست. براى بعضى از مردم منفور است و بايد هم منفور باشد، چون مرگ درواقع ورود بر خود و بر حقيقت خود است، و براى بعضى از مردم امرى آرزويى است. ولى بايد توجه داشت كه براى آنها كه مرگ يك امر آرزويى است اين‌طور نيست كه بخواهند اين فرصت را از دست بدهند، چرا كه عمر براى آنها فرصت است، مى‌خواهند در اين فرصت حداكثر تقرب به حق و تكامل را حاصل كنند.

مرگ در دو حالت، بلاشرط مطلوب اولياءاللّٰه است 

فقط در دو حالت است كه مرگ براى اولياءاللّٰه بلاشرط مطلوب مى‌شود. حالت اول اينكه بداند كه بعد از اين اگر زنده هم بماند كارى ندارد كه انجام بدهد. قبل از بيان حالت دوم لازم است در مورد حالت اول مقدارى توضيح دهيم.كسانى كه مى‌خواهند روى اصول مادى خودكشى را توجيه كنند، آنها هم بر اساس همين مسؤوليت اين حرف را مى‌زنند. دو سال پيش بود كه يك نفر كه نمى‌خواهم نامش را ببرم - كه با اينكه مرد دانشمندى است ولى چرت و پرت هم احياناً زياد مى‌گويد - در دفاع از خودكشىِ يك آدم پليدى كه در حدود سى‌سال پيش خودكشى كرده است، گفته بود كه يك انسان مسؤول وقتى كه احساس مى‌كند مسؤوليتش را انجام داده و ديگر كارى ندارد، بايد هم خودكشى كند؛ عمر را براى
مسؤوليت مى‌خواهد ولى وقتى مى‌بيند كه ديگر چيزى در چنته ندارد بايد هم خودكشى كند.اينجاست كه حديثى هست (من در كتاب سيرى در نهج‌البلاغه آن را طرح كرده‌ام) كه جزء معماهاى احاديث است و در همين زمينۀ مورد بحث ماست. اين حديث در تعابير مختلفى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و از اميرالمؤمنين عليه السلام و از حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام و از بعضى ائمۀ ديگر وارد شده است. عبارتى كه مى‌خوانم تعبيرى است كه از حضرت امام مجتبى عليه السلام رسيده است.در همان‌حالى كه ايشان مسموم بودند مردى به نام «جناده» خدمت ايشان رسيد. راوى مى‌گويد ايشان در بستر افتاده بودند در حالى كه خون قى مى‌كردند. احساس كردم كه ديگر لحظات آخر است. عرض كردم نصايحى به من بفرماييد. جملاتى فرمودند كه يك جمله‌اش اين است: «وَ اعْمَلْ لِدُنْياكَ كَأَنَّكَ تَعيشُ اَبَداً وَ اعْمَلْ لِآخِرَتِكَ كَأَنَّكَ تَموتُ غَداً» براى دنيايت آنچنان عمل كن كه گويى هميشه در اين دنيا هستى، يعنى آنچنان فكر كن كه نمى‌ميرى، جاويد زندگى مى‌كنى، و براى آخرتت چنان عمل كن كه گويى اصلاً عمرى براى تو باقى نمانده و همين فردا مى‌خواهى بميرى.بعضى در معناى اين حديث درمانده‌اند. گفته‌اند اين دستور به اهمال‌كارى در امر دنيا و جدى چسبيدن به كار آخرت است. بعد ديدند كه اهمال‌كارى در امر دنيا با تعليمات ديگر اسلام جور درنمى‌آيد و لذا گفتند مقصود اين است كه در كار دنيا مثل آدمهايى باش كه فكر مى‌كنند هميشه هستند و مى‌گويند «حال كه ما هميشه هستيم، به اندازۀ كافى وقت داريم پس كارهايمان را بعد انجام مى‌دهيم» ولى براى آخرتت جدى باش.بعضى برعكس، گفته‌اند كه مقصود اين است كه كار دنياست كه خودت بايد انجام بدهى، آخرت را خدا كريم است! كار دنيا كه مى‌رسد جدى بچسب: ما در اين دنيا هنوز خيلى بايد باشيم، حالا كه هستيم خانه بايد داشته باشيم، زندگى بايد داشته باشيم، فردا كه نمى‌ميريم. مدتى بايد زندگى كنيم، بالاخره آدم زنده وسائل مى‌خواهد؛ آخرت هم مال خداست، خدا كريم است.برخلاف اين دو نظر، اين حديث از آن احاديث معجزه‌آساست كه دستور به جدى‌بودن در هر دو مورد است. حضرت مى‌خواهد بفرمايد تو آن كسى هستى كه در خانه‌اى زندگى مى‌كنى و بعد هم از آن خانه مى‌خواهى به خانۀ ديگرى منتقل بشوى و در آنجا زندگى كنى، ولى نمى‌دانى از اين خانه كه در آن زندگى مى‌كنى فردا منتقل مى‌شوى يا پنج سال ديگر يا ده سال ديگر. اگر بدانى فردا از اينجا منتقل مى‌شوى ديگر براى اينجا كارى نمى‌كنى؛ تمام كارهايت را براى آنجا متمركز مى‌كنى. اگر مثلاً گوشه‌اى از اين خانه يك ذره گچ بخواهد، مى‌گويى ما كه فردا مى‌خواهيم برويم، ديگر چرا بياييم اينجا را گچ كنيم‌؟ بياييم براى آنجا كه فردا مى‌خواهيم برويم كارى انجام دهيم. اما اگر بدانى كه تا پنج سال ديگر در اينجا بايد زندگى كنى و بعد از پنج سال به آنجا مى‌روى، مى‌گويى حالا كارهاى اينجا را انجام دهيم، هر وقت خواستيم به آنجا برويم كارهايش را هم انجام مى‌دهيم.اين حديث مى‌گويد هيچ‌كدام از اين دو كار را نكن. وقتى براى اينجا فكر مى‌كنى، فكر كن كه از كجا معلوم است كه ما فردا بميريم، شايد زنده باشيم. مثلاً مى‌خواهى برنامه‌اى بريزى براى اينكه مدرسه‌اى تأسيس كنى، باغى درست كنى و ده سال هم بايد براى آن كار كنى. اگر بگويى من كه شايد فردا بميرم پس اين كار را براى چه كسى انجام دهم، درست نيست، بلكه فكر كن كه ان‌شاءاللّٰه زنده هستى. يا مى‌خواهى درسى را شروع كنى و شش سال وقت مى‌خواهد. اينجا فكر كن ان‌شاءاللّٰه زنده هستى، چرا فكر كنى كه فردا مى‌ميرى‌؟! اما اگر گناهى مرتكب شده‌اى و مى‌خواهى توبه كنى، حق مردم را مى‌خواهى بدهى، نمازهايت را مى‌خواهى قضا كنى، خودت را مى‌خواهى اصلاح كنى، نگو ان‌شاءاللّٰه من ده سال ديگر زنده هستم، بگو شايد فردا بميرم. پس براى بعضى كارها انسان بايد بگويد كه ان‌شاءاللّٰه زنده هستم و براى بعضى كارها بايد بگويد شايد بميرم.اولياء اللّٰه هميشه اين‌طور فكر مى‌كنند و از يك نظر جمع ميان ضدّين مى‌كنند كه جمع ميان ضدّين به معنى واقعى نيست. از يك نظر فكر مى‌كنند كه هميشه زنده هستند و از يك نظر فكر مى‌كنند كه شايد فردا بميرند.خلاصۀ بحث تا اينجا اين است كه اين آيه كه مى‌فرمايد: «قُلْ يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ هٰادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيٰاءُ لِلّٰهِ مِنْ دُونِ اَلنّٰاسِ فَتَمَنَّوُا اَلْمَوْتَ‌»

 

 

يك قياس استثنايى است كه اساسش يك ملازمه است: اگر شما اولياءاللّٰه هستيد مرگ را آرزو كنيد. در اينجا دو شبهه در اذهان پيدا مى‌شود.يكى اينكه بعضى كه توجه نمى‌كنند اين سخن در مورد اولياءاللّٰه است مى‌گويند: طبق اين آيه مرگ بايد براى همۀ مردم يك امر آرزويى باشد، پس آيا خدا آدم را در اين دنيا آورده تا هميشه آرزوى مرگ داشته باشد؟ نه، قرآن نمى‌گويد همۀ مردم، بلكه مى‌گويد مرگ براى اولياءاللّٰه يك آرزوست.شبهۀ دوم اين است كه آيا اولياءاللّٰه فقط بايد آرزوى مرگ داشته باشند و آرزوى طول عمر نبايد داشته باشند؟ اگر چنين است پس چرا خود اولياءاللّٰه در دعاها از خدا طول عمر خواسته‌اند و به ما هم دستور داده‌اند كه از خدا طول عمر بخواهيد:

اَللّهُمَّ اجْعَلْ فيما تَقْضى وَ تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الَْمحْتومِ وَ فيما تَفْرُقُ مِنَ الْاَمْرِ الْحَكيمِ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ مِنَ الْقَضاءِ الَّذى لا يُرَدُّ وَ لايُبَدَّلُ اَنْ تَكْتُبَنى مِنْ حُجّاجِ بَيْتِكَ الْحَرامِ‌، اَلْمَبْرورِ حَجُّهُمْ‌، اَلْمَشْكورِ سَعْيُهُمْ‌، اَلْمَغْفورِ ذُنوبُهُمْ‌، اَلْمُكَفَّرِ عَنْهُمْ سَيِّئاتُهُمْ وَ اجْعَلْ فيما تَقْضى وَ تُقَدِّرُ اَنْ تُطيلَ عُمْرى فى خَيْرٍ و عافِيَةٍ‌ در بخش آخر اين دعا به خداوند عرض مى‌كند: از تو مى‌خواهم عمرم را زياد كنى ولى در خير و عافيت. هم خودشان آرزوى طول عمر دارند و هم از ما خواسته‌اند كه از خداوند عمر طولانى بخواهيم. نيز اگر مرگ مورد آرزوست چرا خودكشى مانند كشتن هر انسان ديگر گناه كبيره و نتيجه‌اش عذاب مُخلّد است‌؟ چرا اگر كسى ولو به همين خيالات، خودش را بكشد، نفْس محترمى را كشته است و قرآن فرموده است كه تا ابد در عذاب الهى است‌؟از توضيحاتى كه داديم معلوم شد كه در عين اينكه مرگ براى اولياءاللّٰه يك امر مورد آرزوست معنايش اين نيست كه آنان مجازند اين فرصت را از دست بدهند، بلكه هر وقت آن فرصت به قضا و قدر الهى تمام شد آرزو دارند به آنجا بروند.گفتيم كه در دو مورد است كه براى اولياءاللّٰه مرگ به‌طور مطلق يك امر آرزويى مى‌شود و ديگر از خدا طول عمر نمى‌خواهند. يكى همان‌طور كه عرض كردم آنجا كه احساس كنند ديگر بعد از اين فرصت كار نيست.

مسألۀ شهادت 

دوم مسألۀ شهادت است. مرگ به صورت شهادت، جمع ميان هردوست. از يك طرف وليّاللّٰه از اين جهان به جهان ديگر منتقل شده و از طرف ديگر فرصت را از دست نداده است، چرا كه شهادت يعنى تبديل كردن عمر به بهترين شكل عمل؛ يعنى به‌صورت يك عمل و به‌صورت يك تكليف و يك مسؤوليت، عمر را به پايان رساندن، كه ديگر انسان نمى‌تواند چنين فرض كند و بگويد كه اگر من شهيد نشوم و در دنيا عمر كنم ممكن است كار بالاترى انجام دهم؛ كار بالاترى نيست.پيغمبر فرمود: هر ذى‌بِرّى، يعنى هر صاحب عمل نيكى، فوق عمل بِرّش، برّى هست، مگر شهادت كه ديگر مافوق اين برّ، برّى نيست؛ يعنى كسى نمى‌تواند بگويد من آرزوى شهادت در راه خدا را ندارم، براى اينكه مى‌خواهم به جاى شهادت كار بالاترى در اين دنيا انجام بدهم. پيغمبر فرمود كار بالاترى وجود ندارد. اين است كه در مقابل آرزوى مرگ به صورت شهادت، ديگر خواستن طول عمر معنى ندارد و ما مى‌بينيم كه اولياء اللّٰه هميشه مرگ به‌صورت شهادت را آرزو مى‌كنند. آن جمله‌اى كه على عليه السلام فرمود كه اگر هزار ضربت شمشير بر من وارد شود و شهيد شوم آن را بر مرگ در بستر ترجيح مى‌دهم، معنايش همين است.آن كسانى كه اولياءاللّٰه واقعى هستند آن دنيا را به رأى‌العين دارند مى‌بينند و از آنچه پيش فرستاده‌اند [خشنودند.]

استاد مرتضی مطهری

آشنایی با قرآن 7

سعید اعتماد مقدم

 

 

 

 

توجه :

اساسا تمامی مطالبی که در این سایت مشاهده می شود جلوه ای و مظهری از مرگ اندیشی و یاد مرگ و مرگ آگاهی است و پرداختن به این مطالب و مباحث از باب ارتباطش با مرگ و تئوری مرگ اندیشی و مرگ آگاهی است اگرچه ظاهرا برخی مطالب سایت مستقیما به مباحث مرگ اندیشی نمی پردازد اما و هزار اما که تمامی این مباحث شانی از شئون مرگ اندیشی و مرگ آگاهی و یاد مرگ می توانند باشند .مرگ اندیشی به معنای فرایند تعمق و اندیشه درباره مرگ است. وقتی به این موضوع می‌اندیشیم، به یاد می‌آوریم که زندگی محدود و گذراست؛ بنابراین، وقتی درباره پایان حتمی زندگی تفکر می‌کنیم، فرصتی برای بازنگری ارزش‌ها، اهداف و نحوه استفاده از زمان به دست می‌آید. این تفکر می‌تواند انگیزه‌ای برای زندگی معنادارتر و اصیل‌تر فراهم کند.مرگ آگاهی حالتی مداوم از حضور مرگ در ذهن و قلب است؛ یعنی فرد در هر لحظه از این واقعیت آگاه است که مرگ جزء جدایی‌ناپذیر موجودیت اوست. این آگاهی باعث می‌شود تا انتخاب‌ها و رفتارها به گونه‌ای شکل بگیرند که زمان هر لحظه بیشتر ارزشمند شود. به نوعی، مرگ آگاهی مانند چراغی است که همیشه روشن است و به ما یادآور می‌شود که زندگی پر از فرصت‌های ناب و معنوی است؛ چرا که هرگز نمی‌دانیم چه زمانی آخرین لحظه‌مان فرا خواهد رسید.اگر از گورستان از قبر از مرگ از وصیت از انواع سوگواری و مراسم به خاک سپاری و حتی اتانازی و خود کشی و جنگ و جنایت و غیره می گوییم تماما در خدمت مرگ اندیشی و مرگ آگاهی است .گویی که مرگ اندیشی تفکر و اندیشیدن به مرگ است و درک این نکته که ما آدمیان موجودات میرایی هستیم و دمادم بر این گزاره های مرگ اندیشانه باید بیافزاییم و آن را به سمت وسوی مرگ آگاهی نزدیک کنیم !مرگ آگاهی بدین معناست که من می دانم که می میرم و به مرگ هرلحظه فکرمی کنم اما این آگاهی های گزاره ای و دیتاگونه و اطلاعات در خصوص مرگ در وجود من رسوخ کرده است در بودن من و درنحوه ی زیست من اثر گذاشته است و من آنگونه زندگی می کنم که به میرایی خود باور دارم و این باور به امری وجودی و اگزیستانس مبدل شده است و زندگی مرا تحت الشعاع قرارداده .تفاوت عمده ی میان مرگ اندیشی و مرگ آگاهی را می توان به دانستن و سپس تبدیل این دانستن به نحوه ی زیستن و وجود و بودن تعبیر نمود. مرگ اندیشی دانستن است و مرگ آگاهی شکلی از زیستن و بودن است . زیستنی و بودنی که در آن آدمی درتمامی کنش گری ذهنی وعملی خود میرا بودن را به نمایش می گذارد.در این سایت البته تفاوت بارزی میان مرگ اندیشی و مرگ آگاهی وجود ندارد و عمدتا منظور از مرگ اندیشی همان مرگ آگاهی است و ...!

مدیر سایت : سعید اعتماد مقدم