مرگ اندیشی و مرگ در رودخانه مرگ آیین بودا

مرگ اندیشی و مرگ  در رودخانه مرگ آیین بودا

رودخانه مرگ در آیین بودا

 

مقدمه: درک مرگ و گذار در آیین بودا

 

آیین بودا، که بر اساس آموزه‌های سیدارتا گوتاما بنا نهاده شده است، یک فلسفه و دین کهن است که بر کردار نیک، پرهیز از کردار بد، و ورزیدگی ذهنی تأکید دارد. هدف نهایی این آموزه‌ها پایان دادن به چرخه بی‌پایان تولد مجدد، وجود دنیوی، و مرگ دوباره است که در آیین بودا با عنوان «سمساره» (Saṃsāra) شناخته می‌شود.1 این چرخه ذاتاً رنج‌آور، ناخوشایند و دردناک تلقی می‌شود.2 رهایی از سمساره از طریق بیداری یا درک واقعیت راستین، که به «نیروانا» (Nirvāṇa) منجر می‌شود، حاصل می‌گردد.1 نیروانا به معنای خاموش شدن میل و دستیابی به بینش حقیقی در مورد ماهیت واقعیت به عنوان امری ناپایدار و غیرخودی است.

در تفکر بودایی، مرگ به عنوان پایانی مطلق در نظر گرفته نمی‌شود، بلکه مرحله‌ای گذرا در درون چرخه مداوم سمساره است.2 این یک لحظه عبور از یک وجود به وجودی دیگر است که توسط نیروهای کارمایی انباشته شده از زندگی‌های گذشته و حال هدایت می‌شود.2 پرسش درباره «رودخانه مرگ» در آیین بودا، در ابتدا ممکن است به یک مفهوم واحد و شاید تحت‌اللفظی اشاره داشته باشد. اما بررسی دقیق آموزه‌های بودایی نشان می‌دهد که «مرگ» در این آیین نه تنها یک رویداد فیزیکی، بلکه جزء جدایی‌ناپذیری از یک فرآیند وجودی مداوم و رنج‌آور است. این امر نشان می‌دهد که «رودخانه مرگ» می‌تواند هم به عنوان یک گذرگاه خاص پس از مرگ فیزیکی و هم به عنوان استعاره‌ای قدرتمند برای کل سفر در رنج سمساره درک شود.

علاوه بر این، مفهوم کارما به عنوان نیروی محرکه اصلی در تمام اشکال «گذر» در آیین بودا برجسته می‌شود. آموزه‌های بودا تأکید دارند که هدف نهایی، پایان دادن به چرخه تولد مجدد از طریق بیداری است. این چرخه، همانطور که به صراحت بیان شده، توسط کارما تعیین می‌شود و سمساره توسط میل و جهل تداوم می‌یابد.2 حتی در مورد رودخانه اساطیری سانزو، «وزن گناهان فرد در طول زندگی تعیین می‌کند که کدام مسیر را باید طی کند».5 این تأکید فراگیر بر کارما، که اعمال را به پیامدهایشان در سراسر اشکال مختلف «گذر» (چه تحت‌اللفظی و چه استعاری) پیوند می‌دهد، نشان می‌دهد که «رودخانه» کمتر یک ویژگی جغرافیایی ثابت یا یک رویداد واحد است و بیشتر یک پیامد پویا از اعمال انباشته شده فرد محسوب می‌شود. این بدان معناست که ماهیت گذر فرد از مرگ و تولد مجدد، اساساً توسط انتخاب‌های اخلاقی انجام شده در طول زندگی شکل می‌گیرد.

هدف این گزارش ارائه درکی جامع از مفهوم «رودخانه مرگ» در سنت‌های بودایی است. این گزارش تمایز بین بازنمایی‌های اساطیری خاص، مانند رودخانه سانزو در ژاپن، و تعابیر فلسفی و استعاری گسترده‌تر مرتبط با مرگ، تولد مجدد، و سفر به سوی رهایی را روشن خواهد کرد.

 

رودخانه سانزو: یک «رودخانه مرگ» خاص در سنت بودایی ژاپن

 

رودخانه سانزو (三途の川, Sanzu-no-Kawa)، که به معنای واقعی کلمه «رودخانه سه جهان» یا «رودخانه سه گذرگاه» است، یک رودخانه اساطیری برجسته در سنت بودایی ژاپن به شمار می‌رود. این مفهوم شبیه به رودخانه‌های اساطیری دیگر جهان زیرین است که در فرهنگ‌های مختلف یافت می‌شوند، از جمله هوانگ چوان (چشمه‌های زرد) چینی، رودخانه وایتارانی هندی، و استیکس یونانی.5 بر اساس سنت، ارواح مردگان در روز هفتم پس از مرگ خود از این رودخانه عبور می‌کنند.

رودخانه سانزو دارای سه نقطه عبور متمایز است و مسیری که روح فرد طی می‌کند، مستقیماً توسط «وزن گناهان فرد در طول زندگی» تعیین می‌شود – که این خود نمودی آشکار از اصول کارمایی است. این ارتباط مستقیم بین اعمال فرد و مسیر پس از مرگ، نشان می‌دهد که چگونه آموزه‌های اصلی بودایی در روایت‌های فرهنگی خاص بومی‌سازی شده و با آن‌ها ادغام می‌شوند. رودخانه سانزو به عنوان یک ابزار روایی ملموس و قابل درک عمل می‌کند که مفهوم انتزاعی پیامد کارمایی در زندگی پس از مرگ را برای مخاطبان عام در یک زمینه فرهنگی خاص قابل لمس می‌سازد. این امر سازگاری و تلفیق‌پذیری آموزه‌های بودایی را در هنگام گسترش در سراسر آسیا نشان می‌دهد.

 

 

نقطه عبور

وضعیت کارمایی متوفی

توصیف عبور

پل

با فضیلت/نیکوکار

عبور آسان و بدون سختی 5

گدار

گناهان متوسط

عبور از آب‌های کم‌عمق با مقداری تلاش 5

آب‌های عمیق و مارزده

شریر/بدکار

پرتاب شدن به آب‌های خروشان و خطرناک پر از مار 5

این جدول به وضوح نشان می‌دهد که چگونه اصل انتزاعی «کارما» (اعمال و پیامدهایشان) به یک سفر فیزیکی و واضح در سراسر رودخانه تبدیل می‌شود. سه نقطه عبور متمایز — پل، گدار، و آب‌های مارزده — بازنمایی‌های بصری مستقیمی از شایستگی یا عدم شایستگی کارمایی هستند. این امر به عنوان یک ابزار آموزشی قدرتمند در سنت بودایی ژاپن عمل می‌کند و پیامدهای اغلب انتزاعی انتخاب‌های اخلاقی را برای مؤمنان بلافاصله قابل درک و مؤثر می‌سازد. این مفهوم یک اصل معنوی پیچیده را به یک تجربه پس از مرگ واضح، هرچند اساطیری، تبدیل می‌کند و رفتار اخلاقی را تقویت می‌نماید.

یک باور سنتی وجود دارد که برای عبور روح از رودخانه سانزو، باید عوارضی معادل شش مون (واحد پول قدیمی ژاپن) پرداخت شود. این باور در مراسم تشییع جنازه ژاپنی منعکس شده است، جایی که هزینه لازم اغلب در تابوت متوفی قرار داده می‌شود.5 این عمل نه تنها یک ژست نمادین است، بلکه نشان می‌دهد که چگونه باورهای اساطیری به طور فعال به اعمال آیینی ملموس تبدیل می‌شوند. چنین آیین‌هایی به تقویت باور به رودخانه سانزو و ضرورت آماده‌سازی متوفی برای سفرش کمک می‌کنند و به بازماندگان آرامش و حس عاملیت می‌بخشند. فراتر از باور فردی، این آیین‌های مشترک، درک جامعه از زندگی پس از مرگ را تحکیم کرده و سنت‌های فرهنگی مرتبط با مرگ را تداوم می‌بخشند و عملکرد اجتماعی چنین مفاهیم اساطیری را برجسته می‌سازند. رودخانه سانزو به طور عمومی با کوه اوسوره در استان آئوموری، شمال ژاپن، مرتبط دانسته می‌شود، منطقه‌ای متروک و دورافتاده که مکانی مناسب برای چنین مرز اساطیری به شمار می‌رود. مرتبط با سانزو-نو-کاوا، سای نو کاوارا (賽の河原, "دشت رودخانه مردگان") است، مرزی که در آن ارواح کودکانی که زود از دنیا رفته‌اند، با کمک جیزو-بوساتسو (بودیستوا جیزو) برای عبور به قلمرو مردگان گرد هم می‌آیند.

 

مفاهیم گسترده‌تر بودایی از گذار پس از مرگ

 

در آیین بودا، گذار پس از مرگ تنها به یک رودخانه اساطیری محدود نمی‌شود، بلکه در چارچوب مفاهیم گسترده‌تر و عمیق‌تری مانند سمساره و باردو درک می‌شود.

 

سمساره: چرخه بی‌پایان تولد، مرگ و تولد مجدد

 

سمساره (Saṃsāra) در سانسکریت و پالی، چرخه بنیادی و بی‌آغاز تولد مکرر، وجود دنیوی و مرگ دوباره است که با رنج (duḥkha) شناخته می‌شود.2 این چرخه توسط میل (تشنگی) و جهل (avidyā) تداوم می‌یابد، به ویژه جهل نسبت به ناپایداری (anityā) همه پدیده‌ها و آموزه غیرخودی (anātman).2 تولد مجدد (punarbhava یا punarjanman) فرآیندی است که طی آن اعمال (کارما) یک موجود ذی‌شعور منجر به وجودی جدید پس از مرگ می‌شود.3 این آموزه که در کنار کارما و نیروانا از اصول بنیادی بودا است، بیان می‌کند که تولد مجدد در یکی از شش قلمرو وجودی صورت می‌گیرد.

این قلمروها، حالات مختلفی از هستی را نشان می‌دهند که توسط کارمای انباشته شده فرد تعیین می‌شوند.

  • قلمرو خدایان (دوا): دلپذیرترین قلمرو، که از کارمای نیکو حاصل می‌شود، اما لذت‌های آن می‌تواند به دلبستگی و مانع شدن از پیگیری معنوی منجر شود.
  • قلمرو نیمه‌خدایان (آسورا): با خشم و قدرت‌های ماوراء طبیعی مشخص می‌شود؛ نیمه‌خدایان اغلب با خدایان و انسان‌ها در ستیز هستند.
  • قلمرو انسان‌ها (مانوشیا): خوش‌شانس‌ترین قلمرو محسوب می‌شود، زیرا فرصت بی‌نظیری را برای دستیابی به نیروانا و پایان دادن به چرخه سمساره فراهم می‌کند، به دلیل تعادلی از رنج و فرصت برای تمرین معنوی.
  • قلمرو حیوانات: تولد مجدد به عنوان حیوان.
  • قلمرو ارواح (پرتا): قلمرو ارواح گرسنه، با میل‌های سیری‌ناپذیر مشخص می‌شود.
  • قلمروهای جهنم (ناراکا): قلمروهای رنج شدید، ناشی از کارمای ناپسند.

این عناصر به هم پیوسته – کارما، تولد مجدد، و رنج – یک زنجیره علی روشن را تشکیل می‌دهند: سمساره توسط «میل و جهل» تداوم می‌یابد 2، که کارما را تولید می‌کند، و تولد مجدد توسط «کارما» تعیین می‌شود3 کل این چرخه به عنوان «ناخوشایند و دردناک» توصیف شده است.2 این نشان می‌دهد که «رودخانه مرگ» در معنای گسترده‌تر آن، یک رویداد منفرد نیست، بلکه کل جریان هستی است که اغلب دردناک است و توسط این نیروهای به هم پیوسته هدایت می‌شود. این چارچوب توضیح جامعی برای دلیل ادامه تجربه مرگ و تولد مجدد توسط موجودات ارائه می‌دهد و نشان می‌دهد که فرار از این «رودخانه» مستلزم پرداختن به ریشه‌های آن، یعنی میل و جهل است که کارمای سوخت‌رسان این چرخه را تولید می‌کنند.

یک تمایز مهم در آیین بودا، آموزه «آناتا» (Anattā) است که وجود یک روح یا خود دائمی و تغییرناپذیر (ātman) را که تناسخ می‌یابد، انکار می‌کند.2 در عوض، بودا فرض می‌کند که آگاهی (vijñana) به عنوان یک پیوستار یا جریان (santana) دائماً در حال تغییر وجود دارد که از طریق یک پیوند علّی، مانند چاپ مهر بر روی موم، تولد مجدد می‌یابد، نه اینکه یک موجودیت ثابت از یک زندگی به زندگی دیگر منتقل شود.3 این امر سمساره بودایی را از دیدگاه‌های هندو و جینی که شامل مفهوم روح هستند، متمایز می‌کند.2 این یک چالش فلسفی عمیق را نشان می‌دهد: چگونه می‌توان مفهوم «غیرخودی» را با تداوم پیامدهای کارمایی در طول زندگی‌ها آشتی داد؟ راه‌حل، که توسط محققان بعدی توضیح داده شده، در مفهوم «پیوستار» آگاهی یا یک «پیوند علّی» نهفته است. این امر به معنای آن است که «مسافر» در سراسر «رودخانه مرگ» یک موجودیت ثابت نیست، بلکه یک فرآیند پویا و از نظر علّی مرتبط است. این دیدگاه، مفاهیم متعارف غربی از هویت فردی و تداوم را به چالش می‌کشد و بر فرآیند بر جوهر تأکید دارد. هدف نهایی تمرین بودایی، پایان دادن به این چرخه بی‌آغاز تولد مجدد از طریق تحقق نیروانا است که شامل خاموش کردن میل و کسب بینش حقیقی به واقعیت است.2

 

باردو: حالت میانی (عمدتاً در بودیسم تبتی)

 

باردو (Bardo) در تبتی (bar do) و سانسکریت (antarābhava)، یک حالت میانی، انتقالی یا مرزی بین مرگ و تولد مجدد است.9 در حالی که برخی از سنت‌های بودایی، مانند تراوادا، بر تولد مجدد فوری بدون حالت میانی تأکید دارند 2، سنت‌های دیگر، به ویژه بودیسم تبتی، این وجود موقت را فرض می‌کنند که می‌تواند تا ۴۹ روز به طول انجامد.2 این تفاوت در آموزه‌ها تنها یک نکته آکادمیک نیست؛ پیامدهای عملی عمیقی دارد. به عنوان مثال، باور به باردو مستقیماً منجر به توسعه آیین‌های تشییع جنازه مفصل و متونی مانند

کتاب مردگان تبتی (باردو تودول) شده است.9 این متون برای هدایت آگاهی در طول این مرحله حیاتی طراحی شده‌اند و نشان‌دهنده تنوع غنی درونی بودیسم و چگونگی تأثیر مستقیم تفاسیر فلسفی بر اعمال مذهبی و تجربه زیسته مرگ است.

باردو یک موضوع اصلی در باردو تودول (به معنای واقعی کلمه «رهایی از طریق شنیدن در حالت میانی») است که به طور گسترده به عنوان کتاب مردگان تبتی شناخته می‌شود.9 این متن برای هدایت فرد تازه درگذشته از طریق باردوی مرگ به منظور دستیابی به تولد مجدد بهتر یا حتی رهایی در نظر گرفته شده است. در طول باردو، آگاهی با بدن فیزیکی مرتبط نیست و موجودیت پدیده‌های مختلفی را تجربه می‌کند.9 این معمولاً از تجربیات روشن واقعیت (برای افراد دارای توانایی معنوی) تا توهمات وحشتناک که از انگیزه‌های اعمال ناپسند گذشته فرد ناشی می‌شوند، دنبال می‌شود.9 برای افراد آماده و آموزش‌دیده، باردو فرصت بزرگی برای رهایی فراهم می‌کند، زیرا بینش متعالی ممکن است با تجربه مستقیم واقعیت پدیدار شود.9

بودیسم تبتی مفهوم باردو را فراتر از صرفاً حالت پس از مرگ گسترش می‌دهد و شش باردوی سنتی را در بر می‌گیرد، که نشان می‌دهد «باردو» می‌تواند به طور استعاری به هر «شکاف» یا «حالت میانی» بین دو حالت اشاره کند و پتانسیل تحول را ارائه دهد 9:

  • باردوی این زندگی: از تولد تا مرگ.
  • باردوی خواب: دوره خواب و رویا دیدن.
  • باردوی مراقبه: زمانی که ذهن فرد در حالت مراقبه عمیق غرق می‌شود.
  • باردوی مردن: آغاز فرآیند مرگ و انحلال جسمی و ذهنی.
  • باردوی دارماتا: تجربه ماهیت خالص واقعیت بلافاصله پس از مرگ فیزیکی.
  • باردوی شدن: زمانی که بذرهای کارمایی فرد را به سمت تولد بعدی سوق می‌دهند، اغلب شبیه به رویا و تحت تأثیر کارمای گذشته.9

 

گذرهای استعاری و موانع رهایی

 

علاوه بر مفاهیم تحت‌اللفظی و چرخه‌ای مرگ، آیین بودا از استعاره‌های قدرتمندی برای توصیف دستیابی به درک معنوی عمیق، رهایی یا نیروانا بهره می‌برد. این استعاره‌ها بر جنبه‌های روان‌شناختی و تحولی مسیر معنوی در طول زندگی تأکید دارند.

 

«عبور به کرانه دیگر»: استعاره روشن‌بینی

 

فراتر از مفاهیم تحت‌اللفظی و چرخه‌ای، بودیسم از استعاره قدرتمند «عبور به کرانه دیگر» برای توصیف دستیابی به درک معنوی عمیق، رهایی یا نیروانا استفاده می‌کند.11 این «کرانه دیگر» حالتی عاری از رنج، سرشار از خرد و آرامش نهایی را نشان می‌دهد، در مقابل «این کرانه» که نمادی از جهان رنج‌آور سمساره است.12

در بودیسم ماهایانا، این عبارت استعاره‌ای برای فراتر رفتن از چالش‌ها و محدودیت‌ها، به ویژه در درک دارمای عمیق (حقایق)، است که به حالتی از درک بدون مانع منجر می‌شود.11 در سنت‌های بودایی سرزمین پاک، اغلب به آرزوی رسیدن به «سرزمین بودا» (اوجودو) اشاره دارد، قلمرویی رها از رنج، که اغلب با کمک «قدرت دیگر» (دست بودا) حاصل می‌شود و بر ایمان و یاری موجودات روشن‌بین تأکید دارد.12

در بودیسم تراوادا، «عبور به کرانه دیگر» به معنای فردی است که تمام مسمومیت‌های ذهنی را از بین برده و رهایی ذهن و دانش را در همین زندگی درک می‌کند.11 این تأکید بر تلاش شخصی و تحقق فوری را برجسته می‌سازد.

در حالی که رودخانه سانزو یک گذرگاه خاص پس از مرگ است، استعاره «کرانه دیگر»، مبارزه با مارا و تمثیل «تیر دوم» همگی بر یک فرآیند تجربی و تحولی تأکید دارند که در طول زندگی فرد رخ می‌دهد. «عبور به کرانه دیگر» به معنای دستیابی به درک عمیق و رهایی در همین لحظه، و از بین بردن مسمومیت‌های ذهنی در این زندگی است.11 مارا موانع درونی را نشان می‌دهد که مانع پیشرفت معنوی می‌شوند.13 «تیر دوم» نیز به مدیریت رنج در لحظه حال می‌پردازد.14 این تأکید جمعی، درک «گذر» را از یک سفر تحت‌اللفظی پس از مرگ به یک فرآیند فعال و مداوم توسعه معنوی، غلبه بر موانع درونی و پرورش خرد در طول زندگی تغییر می‌دهد. بنابراین، «رودخانه مرگ» به استعاره‌ای برای مسیر چالش‌برانگیز به سوی روشن‌بینی و رهایی از رنج در اینجا و اکنون تبدیل می‌شود.

 

مارا: تجسم مرگ و وسوسه

مارا یک شخصیت نمادین مهم در آموزه‌های بودایی است که اغلب به عنوان یک دیو یا «ارباب مرگ» تجسم می‌یابد. نقش اصلی مارا، مانع شدن از پیشرفت معنوی و ایجاد اختلال در مسیر افراد به سوی روشن‌بینی است. مارا اساساً به عنوان تمثیل یا تجسم میل (تشنگی) درک می‌شود که طبق چهار حقیقت شریف، ریشه اصلی تمام رنج‌هاست. مارا به طرز مشهوری سیدارتا گوتاما را در زیر درخت بودی مورد حمله قرار داد و دختران فریبنده خود - تشنگی، نارضایتی، و میل (و گاهی غرور و ترس) - را فرستاد تا او را از جستجویش برای روشن‌بینی منحرف کنند.

نکته مهم این است که مارا معمولاً به عنوان یک موجود شرور بیرونی دیده نمی‌شود، بلکه نمایانگر موانع درونی است: میل‌ها، شکست‌ها و نارسایی‌هایی که در ذات انسان نهفته‌اند.16 غلبه بر مارا بنابراین یک مبارزه درونی است، فرآیندی برای مواجهه و فراتر رفتن از دلبستگی‌ها و آلودگی‌های درونی فرد. مارا به صراحت به عنوان «تمثیل یا تجسم میل» توصیف شده و گفته می‌شود که «در مکان‌های تاریک درون کمین کرده است».16 این امر یک بعد روان‌شناختی عمیق را در آموزه‌های بودایی آشکار می‌سازد. این «رودخانه‌ها» یا «موانع» تنها موجودیت‌های بیرونی یا مقاصد پس از مرگ نیستند، بلکه نمایانگر حالات درونی، عادات ذهنی و چالش‌های روان‌شناختی هستند که باید از طریق خودآگاهی و تمرین بر آن‌ها غلبه کرد. این نشان می‌دهد که «رودخانه مرگ» به همان اندازه که درباره مرگ فیزیکی است، درباره مرگ نفس، دلبستگی و جهل در درون خود فرد نیز هست و بر تمرکز بودیسم بر تحول درونی تأکید دارد.

 

تمثیل «تیر دوم»: عبور از رنج

 

تمثیل «تیر دوم» یک آموزه عملی و قدرتمند در مورد چگونگی پاسخ ماهرانه به رنج است و چارچوبی برای توسعه تاب‌آوری ذهنی فراهم می‌کند.14 این تمثیل بین دو نوع رنج تمایز قائل می‌شود:

  • تیر اول: نشان‌دهنده درد فیزیکی یا عاطفی اجتناب‌ناپذیری است که از بدبختی‌های زندگی ناشی می‌شود (مانند بیماری، از دست دادن، خرابی خودرو، از دست دادن اتوبوس). این درد اولیه اغلب خارج از کنترل ماست.14
  • تیر دوم: نشان‌دهنده رنج خودساخته‌ای است که از واکنش ذهنی و عاطفی ما به تیر اول ناشی می‌شود. این شامل سرزنش خود، نشخوار فکری، خشم، سرخوردگی، اضطراب، یا درگیر شدن با افکار منفی است.14

آموزه اصلی این است که در حالی که ما همیشه نمی‌توانیم تیر اول را کنترل کنیم، «تیر دوم اختیاری است».15 با آگاهی از سرزنش خود یا واکنش‌های منفی بیش از حد و انتخاب عدم درگیر شدن با آن‌ها، افراد می‌توانند از افزودن پریشانی غیرضروری به درد اولیه خود اجتناب کنند و در نتیجه خود را از بسیاری از رنج‌های غیرضروری رها سازند.14 این تمثیل بر اهمیت ذهن‌آگاهی و انتخاب آگاهانه در مواجهه با چالش‌های وجودی تأکید دارد.

برخلاف رودخانه سانزو که در آن کارمای گذشته فرد تا حد زیادی مسیر پس از مرگ را دیکته می‌کند، مفاهیم «عبور به کرانه دیگر»، غلبه بر مارا و اجتناب از «تیر دوم» همگی بر مشارکت فعال و انتخاب آگاهانه فرد تأکید دارند. فرد باید «تمام مسمومیت‌های ذهنی را از بین ببرد» 11، با «مارا روبرو شود» 16 و انتخاب کند که «از تیر دوم اجتناب کند».15 این نشان می‌دهد که در حالی که چرخه سمساره ممکن است به عنوان یک فرآیند خودکار ناشی از کارما دیده شود، مسیر رهایی مسیری از تلاش آگاهانه، ذهن‌آگاهی و انتخاب اخلاقی است. «رودخانه مرگ» در این زمینه‌های استعاری، چالشی است که نیازمند تعامل فعال، مسئولیت شخصی و تمرین معنوی مداوم برای دستیابی به آزادی است.

 

نتیجه‌گیری: ترکیب دیدگاه بودایی درباره «رودخانه» مرگ

 

مفهوم «رودخانه مرگ» در آیین بودا چندوجهی است و هم روایت‌های اساطیری خاص و هم استعاره‌های فلسفی عمیق را در بر می‌گیرد. رودخانه سانزو (三途の川) در سنت بودایی ژاپن به عنوان یک بازنمایی زنده و از نظر فرهنگی خاص از سفر پس از مرگ عمل می‌کند، جایی که مسیر طی شده مستقیماً توسط کارمای انباشته شده فرد تعیین می‌شود.5 این رودخانه اساطیری چارچوبی ملموس برای درک پیامدهای کارمایی برای پیروان بودا فراهم می‌کند.

فراتر از این اسطوره خاص، آموزه‌های گسترده‌تر بودایی مرگ را به عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از سمساره، چرخه بی‌آغاز تولد، مرگ و تولد مجدد که توسط میل و جهل هدایت می‌شود، مفهوم‌سازی می‌کنند.2 هدف نهایی، فراتر رفتن از کل این چرخه از طریق تحقق نیروانا است. مفهوم باردو (حالت میانی)، به ویژه در بودیسم تبتی، درکی دقیق از سفر آگاهی بین زندگی‌ها ارائه می‌دهد و فرصت‌هایی برای رهایی فراهم می‌آورد.9

علاوه بر این، بودیسم از استعاره‌های قدرتمندی مانند «عبور به کرانه دیگر» برای نمادین کردن دستیابی به روشن‌بینی و رهایی از رنج در همین زندگی استفاده می‌کند.11 موانع این رهایی اغلب توسط مارا تجسم می‌یابند که نمایانگر وسوسه‌ها و میل‌های درونی است که باید بر آن‌ها غلبه کرد.13 تمثیل «تیر دوم» راهنمایی عملی برای عبور از رنج با تمایز بین درد اجتناب‌ناپذیر و پریشانی خودساخته ارائه می‌دهد و بر قدرت واکنش آگاهانه تأکید می‌کند.14

این گزارش، با حرکت از رودخانه اساطیری و ملموس سانزو به مفاهیم انتزاعی فلسفی سمساره و باردو، و در نهایت به «گذر»های کاملاً استعاری و روان‌شناختی مانند «کرانه دیگر»، مارا و «تیر دوم»، طیف عمدی از درک را در سنت‌های بودایی آشکار می‌سازد. این طیف به مخاطبان متنوع و سطوح مختلف توسعه معنوی پاسخ می‌دهد، از کسانی که به دنبال روایت‌های ساده در مورد زندگی پس از مرگ هستند تا کسانی که درگیر تحول درونی عمیق هستند. «رودخانه مرگ» بنابراین یک مفهوم یکپارچه نیست، بلکه چارچوبی انعطاف‌پذیر است که برای توضیح سفر هستی، رنج و رهایی، از یک روایت فرهنگی خاص برای توده‌ها تا یک مبارزه درونی عمیق برای پیروان روشن‌بین، انطباق می‌یابد. این امر ظرفیت بودیسم را برای ارائه هم تقوای مردمی و هم عمق فلسفی پیچیده نشان می‌دهد.

در نهایت، دیدگاه بودایی درباره «رودخانه» مرگ صرفاً در مورد عبور از یک گذرگاه اساطیری خاص پس از مرگ فیزیکی نیست. در عوض، اساساً در مورد درک و فراتر رفتن از کل چرخه مرگ و تولد مجدد (سمساره) است. این فراتر رفتن از طریق خاموش کردن میل و جهل، و دستیابی به تحقق عمیق نیروانا حاصل می‌شود.1 این امر نیازمند تعامل فعال و مداوم با ذهن، اعمال و انتخاب‌های اخلاقی فرد در طول زندگی است.

در تمام تفاسیر مورد بحث از «رودخانه مرگ» – چه مسیرهای رودخانه سانزو که توسط «گناهان» تعیین می‌شوند 5، چه تعیین کارمایی قلمروهای تولد مجدد در سمساره 2، چه فرصت رهایی در باردو 9، و چه انتخاب فعال برای غلبه بر مارا و تیر دوم 15 – پیام اصلی همواره درباره پیامدهای عمیق اعمال فرد (کارما) و اهمیت والای رفتار اخلاقی و ورزیدگی ذهنی است. «رودخانه مرگ» در اشکال مختلف خود به عنوان یک ابزار آموزشی و انگیزشی قدرتمند عمل می‌کند و مفهوم انتزاعی مرگ و پیامدهای آن را به انگیزه‌ای ملموس برای زندگی سالم، پرورش خرد و پیگیری فعال مسیر رهایی تبدیل می‌کند. این امر تأکید می‌کند که سفر از طریق «مرگ» منفعل نیست، بلکه به طور فعال توسط انتخاب‌ها و تلاش‌های فرد در زندگی شکل می‌گیرد.

سعید اعتماد مقدم

منابع محفوظ

 

توجه :

اساسا تمامی مطالبی که در این سایت مشاهده می شود جلوه ای و مظهری از مرگ اندیشی و یاد مرگ و مرگ آگاهی است و پرداختن به این مطالب و مباحث از باب ارتباطش با مرگ و تئوری مرگ اندیشی و مرگ آگاهی است اگرچه ظاهرا برخی مطالب سایت مستقیما به مباحث مرگ اندیشی نمی پردازد اما و هزار اما که تمامی این مباحث شانی از شئون مرگ اندیشی و مرگ آگاهی و یاد مرگ می توانند باشند .

مرگ اندیشی به معنای فرایند تعمق و اندیشه درباره مرگ است. وقتی به این موضوع می‌اندیشیم، به یاد می‌آوریم که زندگی محدود و گذراست؛ بنابراین، وقتی درباره پایان حتمی زندگی تفکر می‌کنیم، فرصتی برای بازنگری ارزش‌ها، اهداف و نحوه استفاده از زمان به دست می‌آید. این تفکر می‌تواند انگیزه‌ای برای زندگی معنادارتر و اصیل‌تر فراهم کند.

مرگ آگاهی حالتی مداوم از حضور مرگ در ذهن و قلب است؛ یعنی فرد در هر لحظه از این واقعیت آگاه است که مرگ جزء جدایی‌ناپذیر موجودیت اوست. این آگاهی باعث می‌شود تا انتخاب‌ها و رفتارها به گونه‌ای شکل بگیرند که زمان هر لحظه بیشتر ارزشمند شود. به نوعی، مرگ آگاهی مانند چراغی است که همیشه روشن است و به ما یادآور می‌شود که زندگی پر از فرصت‌های ناب و معنوی است؛ چرا که هرگز نمی‌دانیم چه زمانی آخرین لحظه‌مان فرا خواهد رسید.

اگر از گورستان از قبر از مرگ از وصیت از انواع سوگواری و مراسم به خاک سپاری و حتی اتانازی و خود کشی و جنگ و جنایت و غیره می گوییم تماما در خدمت مرگ اندیشی و مرگ آگاهی است .

گویی که مرگ اندیشی تفکر و اندیشیدن به مرگ است و درک این نکته که ما آدمیان موجودات میرایی هستیم و دمادم بر این گزاره های مرگ اندیشانه باید بیافزاییم و آن را به سمت وسوی مرگ آگاهی نزدیک کنیم !

مرگ آگاهی بدین معناست که من می دانم که می میرم و به مرگ هرلحظه فکرمی کنم اما این آگاهی های گزاره ای و دیتاگونه و اطلاعات در خصوص مرگ در وجود من رسوخ کرده است در بودن من و درنحوه ی زیست من اثر گذاشته است و من آنگونه زندگی می کنم که به میرایی خود باور دارم و این باور به امری وجودی و اگزیستانس مبدل شده است و زندگی مرا تحت الشعاع قرارداده .

تفاوت عمده ی میان مرگ اندیشی و مرگ آگاهی را می توان به دانستن و سپس تبدیل این دانستن به نحوه ی زیستن و وجود و بودن تعبیر نمود. مرگ اندیشی دانستن است و مرگ آگاهی شکلی از زیستن و بودن است . زیستنی و بودنی که در آن آدمی درتمامی کنش گری ذهنی وعملی خود میرا بودن را به نمایش می گذارد.

در این سایت البته تفاوت بارزی میان مرگ اندیشی و مرگ آگاهی وجود ندارد و عمدتا منظور از مرگ اندیشی همان مرگ آگاهی است و ...!

مدیر سایت : سعید اعتماد مقدم