مرگ در شعر شاملو
سعید اعتماد مقدم
مرگ در آیینهٔ شکستهٔ کلمات: نگاهی جامع به رویکرد احمد شاملو در شعرهایش نسبت به مرگ
مقدمه: مرگی که همزمان سلاح و زخم بود
احمد شاملو (۱۳۷۹-۱۳۰۴)، شاعر، نویسنده، مترجم و فرهنگنامهنویس برجستهٔ معاصر ایران، چهرهای است که شعرش را نمیتوان از زندگی اجتماعی، سیاسی و عاطفیاش جدا کرد. مرگ، به عنوان یکی از بنیادیترین تجربیات انسانی و یکی از پررنگترین مضامین ادبیات جهان، در شعر شاملو حضوری متمایز، پیچیده، گاه خشمگین، گاه عاشقانه، گاه حماسی و گاه عمیقاً انسانی دارد. نگاه شاملو به مرگ تکبعدی نیست؛ آن را نه تنها به عنوان یک واقعیت زیستی، بلکه به عنوان ابزاری برای اعتراض، نمادی از ستم، شرطی برای عشق، دستمایهای برای اسطورهسازی، و موضوعی برای پرسشگری فلسفی به کار میگیرد. این مقاله با هدف ارائهای جامع و مستند، به کندوکاو در لایههای مختلف مواجههٔ شاملو با مرگ در شعرهایش میپردازد و با استناد به نمونههای متعدد و روشن از سرودههایش در دورههای مختلف، این نگاه چندوجهی را تشریح میکند.
فصل اول: زمینهها و سرچشمههای نگاه شاملو به مرگ
فصل دوم: جلوههای مرگ در شعر شاملو: تحلیل مضامین و نمونهها
نگاه شاملو به مرگ را میتوان در چند محور اصلی و درهمتنیده دستهبندی کرد. هر محور با نمونههای متعدد شعری همراه است:
۱. مرگ به مثابه قربانی ستم سیاسی و اجتماعی (مرگ بیعدالت):
۲. مرگ به مثابه شهادت و فداکاری (مرگ معنا دار):
۳. مرگ و عشق: پیوندی ناگسستنی (مرگ به شرط عشق):
۴. مرگ به مثابه پوچی و هراس وجودی:
۵. مرگ اسطورهای و نمادین:
۶. طنز تلخ و مرگ:
فصل سوم: شگردهای زبانی و ادبی در بازنمایی مرگ
شاملو برای بیان این نگاه چندوجهی به مرگ، از شگردهای زبانی و ادبی خاص و مؤثری بهره میبرد:
فصل چهارم: تحول نگاه شاملو به مرگ در گذر زمان
فصل پنجم: جمعبندی و نتیجهگیری: مرگی که زندگی را معنا میبخشد
نگاه احمد شاملو به مرگ، آیینهای است از ذهن پیچیده، حساس و متعهد او در مواجهه با بنیادیترین راز هستی. مرگ در شعر شاملو مفهومی ایستا و تکمعنا نیست؛ حضوری پویا، چندوجهی و گاه متناقضنما دارد. او مرگ را هم قربانی میکند (در برابر ستم)، هم قهرمان میسازد (شهادت)، هم به عشق میآمیزد (وصال ابدی)، هم به پرسش میکشد (پوچی و هراس) و هم به اسطوره بدل میکند (نماد رنج و مقاومت بشری).
در نهایت، مواجههٔ شاملو با مرگ، مواجههای انسانمحور، زمینی و متعهد است. او کمتر به مفاهیم متافیزیکی یا عرفانی انتزاعی از مرگ میپردازد و بیشتر بر تجربهٔ انسانی مرگ در بستر واقعیتهای تاریخی، اجتماعی و عاطفی تأکید دارد. شعر او در باب مرگ، فریادی است علیه بیعدالتی که مرگ میآفریند، سرودی است برای شرف انسانی که در شهادت متجلی میشود، نوایی است عاشقانه که مرگ را هم به خدمت میگیرد، و پرسشی است بیپاسخ که کرامت تفکر انسان را به رخ میکشد. مرگ در شعر شاملو، هرچند هولناک و اجتنابناپذیر، اما ابزاری میشود برای تأکید بر ارزش زندگی، آزادی، عشق و مبارزه برای عدالت. او به ما یادآوری میکند که چگونه در سایهٔ مرگ، باید با شدت بیشتری زیست و چگونه در برابر مرگی که از بیرون تحمیل میشود، باید ایستاد. شعر شاملو دربارهٔ مرگ، در نهایت، شعری است عمیقاً برای زندگی.
تجربهٔ زیسته:
زندان و شکنجه (دهههای ۲۰ و ۳۰): تجربهٔ نزدیک با مرگ در زندانهای رژیم پهلوی، دیدن مرگ همبندان (مثل مرگ دکتر ارانی که در شعر "دکتر ارانی در بستر مرگ" به آن اشاره دارد) و مواجهه با مرگ خود به عنوان یک امکان همیشگی، عمیقاً نگاه او را شکل داد. این تجربه، مرگ را از یک مفهوم انتزاعی به واقعیتی ملموس و خشن تبدیل کرد. شعر "پریا" که بعدها سرود، ریشه در همین تجربیات دارد.
فشار سیاسی و سانسور: زندگی تحت استبداد و سانسور، نوعی مرگ تدریجی فرهنگی و فکری را به همراه داشت که شاملو همواره علیه آن عصیان میکرد. مرگ در این فضا، میتوانست مرگ حقیقت، آزادی بیان و کرامت انسانی باشد.
مرگ عزیزان: فقدان افراد نزدیک (پدر، مادر، دوستان) نیز ردپایی در شعرهای عاشقانه و مرثیههای او بر جای گذاشته است، هرچند غالباً با زبان خاص خودش بیان میشود.
بستر تاریخی-اجتماعی: شاملو شاهد جنگ جهانی دوم، کودتای ۲۸ مرداد، انقلاب ۱۳۵۷ و جنگ ایران و عراق بود. این وقایع خونین، مرگ جمعی، مرگ آرمانها و مرگ بیمعنای انسانها را به کرات پیش چشم او قرار داد. شعر او بازتاب این فجایع است.
میراث ادبی و فکری:
ادبیات کلاسیک فارسی: او به میراث ادبی گذشته آگاه بود و گاه با آن درگیر میشد. نگاه عرفانی به مرگ (مثلاً مولانا) برای شاملوی متعهد به زمین و انسانگرا غالباً قابل پذیرش نبود، مگر در قالب استعارههای نو. نگاه اعتراضی حافظ یا فردوسی به سرنوشت و مرگ قهرمانان، به او نزدیکتر بود.
ادبیات جهان و مکاتب فکری: آشنایی عمیق شاملو با ادبیات جهان (به ویژه شعر مقاومت، رمانتیسم و سمبولیسم) و فلسفههای اگزیستانسیالیستی و چپ، بر نگاه او به زندگی و مرگ تأثیر گذاشت. مفهوم پوچی (البته نه تسلیمگرایانه)، مبارزه در برابر نیستی، و مرگ در راه آرمانها در این چارچوبها قابل فهمتر است. شعرایی مانند لورکا (که مرگش موضوع شعر شاملو شد) و نرودا بر او تأثیر داشتند.
زبان و اسطوره: شاملو به بازآفرینی اسطورهها علاقهمند بود. او از اسطورههای ایرانی و جهانی (سیاوش، پرومته، عیسی و...) برای بیان مفاهیم معاصر، از جمله انواع مرگ (قربانی شدن، شهادت، رستاخیز) استفاده میکرد. مرگ در این اسطورهها برای او نمادین و قابل تعمیم به وضعیت انسان معاصر تحت ستم بود.
توضیح: این وجه شاید پررنگترین و خشمگینترین رویکرد شاملو به مرگ است. او مرگ انسانهای بیگناه، روشنفکران، مبارزان و مردم عادی را زیر چکمههای استبداد، استعمار، فقر و جهل، فاجعهای انسانی و قابل اعتراض میداند. مرگ در اینجا نه تقدیر، بلکه نتیجهٔ مستقیم بیعدالتی است.
نمونههای روشن:
پریا (داستانی): این شعر حماسهای تراژیک و نمادین است. مرگ پریا، دختری روستایی که توسط ارباب (نماد ستمگر) به خاطر نپذیرفتن خواستهاش کشته میشود، تجسم مرگ بیعدالت و قربانی شدن پاکی در برابر شرارت است:
"پریا، ای پارهٔ تنم / ... / بر دارت زدند / که تسلیم نشدی / که تسلیم نشدی / که تسلیم نشدی..."
مرگ پریا نه یک پایان، که جرقهای برای قیام و یادآوری دائمی ستم است ("پریا هرگز نمیرد").مرگ ناصری (در سوگ ناصر خدایی): شعری که مرگ یک زندانی سیاسی جوان را روایت میکند. شاملو با جزئیات هولناک و زبانی بیپروا، وحشیگری دستگاه سرکوب و بیمعنایی مرگ در چنین شرایطی را فریاد میزند:
"مرگ اما / هرگز / اینسان / نزیستهست کسی / ... / با سوراخ سوراخ از چاقوی دشنهزن / با دهان پر از خاک و خون / با پاهای برهنهٔ یخزده / با رودههایی که از شکمش / ریخته بود بیرون..."
این مرگ، "مرگ اما / هرگز" است؛ یعنی مرگی که نباید اتفاق میافتاد، مرگی که هنجارشکن و غیرانسانی است.دخترای ننه دریا: مرگ جمعی و بیمعنای کودکان در فقر و فلاکت، نتیجهٔ بیعدالتی اجتماعی است:
"... و هر صبح که خورشید / از پسِ کوهِ سیاهِ فقر میجهد / یکی از دخترای ننهدریا مرده است / ... / از بس گرسنگی / از بس سرما / از بس مرضِ بیدوا..."
مرگ این کودکان، تکراری و عادیشده، نشان از عمق فاجعه دارد.شبانهها (شماره ۲۲): اعتراض به مرگ کودکان در جنگ و بمباران:
"مرگ / حق مسلم ماست / آن را / به جشن بنشینیم / ... / اما شما / مرگِ فرزندانِ ما را / به ما هدیه دادهاید / و ما / آن را / نخواستهایم!"
شاملو مرگ را به عنوان بخشی از زندگی میپذیرد ("حق مسلم")، اما مرگی که توسط قدرتها به کودکان تحمیل میشود را به شدت نفی میکند.
در مقابل مرگ بیعدالتی، شاملو به مرگی که آگاهانه در راه آرمان آزادی، عدالت و حقیقت پذیرفته میشود، احترام میگذارد و آن را جاودانه میکند. این مرگ، نه پایان، که تولدی دوباره در حافظهٔ جمعی و ادامهٔ مبارزه است.
نمونههای روشن:
پریا (دوباره): مرگ پریا، هرچند قربانی ستم است، اما به دلیل مقاومتش، به سطح شهادت و اسطوره ارتقا مییابد. مرگ او بیمعنا نیست؛ معناساز و الهامبخش است:
"و خون تو / چراغ راه ماست / پریا!"
در آستانه (برای خسرو گلسرخی): سرودهای در رثای خسرو گلسرخی، مبارز چپگرایی که اعدام شد. شاملو مرگ او را شهادتی میداند که شعلهٔ مبارزه را روشنتر میکند:
"تو را / در باد / در باران / در آفتاب / در هر نفس / بر دار کشیدهاند / ... / و نامت / چنان بر زبانها / که شمعی در باد!"
مرگ فیزیکی پایان کار نیست؛ نام و آرمان گلسرخی همچنان زنده و مقاوم است ("شمعی در باد").قصیدهٔ برای انسان امید (در سوگ غلامرضا تختی): مرگ تختی (کشتیگیر محبوب و نماد پهلوانی و درستکاری که خودکشی کرد) برای شاملو نوعی مرگ معنادار و اعتراضآمیز در برابر ناملایمات زمانه است:
"پشت این دیوارهای بلند بیروزن / ... / مردی / چراغ امید را / با دست خویش خاموش کرد."
شاملو مرگ تختی را نه ضعف، که فداکاری آخرین و تلخترین شکل اعتراض تفسیر میکند.شعر سفیر غار (برای لورکا): مرگ فدریکو گارسیا لورکا، شاعر اسپانیایی، توسط فاشیستها، نمونهای از شهادت هنرمندی در راه آزادی بیان است که شاملو او را ستایش میکند:
"مرگ / از گلوی تو / آواز برآورد!"
حتی مرگ نمیتواند صدای لورکا (آواز) را خاموش کند؛ مرگ او خود تبدیل به آواز مقاومت میشود.
در اشعار عاشقانهٔ شاملو (به ویژه خطاب به آیدا)، مرگ حضوری پررنگ دارد، اما حضوری پارادوکسیکال. مرگ هم تهدید است هم وسیلهای برای تعمیق عشق و رسیدن به وحدتی فراتر از حیات مادی. عشق آنچنان ژرف است که حتی مرگ نمیتواند بر آن چیره شود؛ یا به عبارتی، مرگ شرط اعلای وصال کامل میشود.
نمونههای روشن:
آیدا در آینه: یکی از اوجهای بیان این مفهوم. عشق چنان عمیق است که مرگ نه تنها آن را نمیبرد، بلکه گویی همیشه حاضر است و عشق در سایهاش معنا مییابد:
"مرا با تو به یک مرگ ابدی / نیاز است / ... / که مرگ / از پسِ این همه عشق / تنها یک آغاز است!"
مرگ "ابدی" نه پایان، که "آغاز" وصالی جاودانه است. مرگ لازمهٔ تکامل این عشق بینهایت تصور میشود.دشنه در دیس: عشق و مرگ در هم تنیدهاند. وصال عاشقانه گویی نوعی مرگ اختیاری (فنا در معشوق) و تولدی دوباره است:
"عشق / دشنهای است در دیس / ... / و مرگ / شراب کهنهای است در سبوی کهن."
دشنه (عشق) میکشد و شراب کهنه (مرگ) مستی میآورد. هر دو عناصر جداییناپذیر تجربهٔ نهایی هستند.ترا به باد میسپارم: اوج نگاه عاشقانه-تراژیک. شاعر حاضر است معشوق را حتی به باد (نماد نیستی) بسپارد، اما عشقش را نه:
"ترا به باد میسپارم / ... / اما عشق مرا / باد / با خود نخواهد برد."
مرگ (باد) میتواند جسم را بگیرد، اما جوهر عشق فراتر از دسترس مرگ است.در این بن بست: عشق پناهگاه در برابر هراس مرگ و پوچی دنیاست:
"در این بنبست / ... / دستهای تو را / چون پنجرههایی میبینم که نور از آنها / به سویم میتابد / ... / و در برابر مرگ / تنها سپر من / عشق توست."
عشق تنها سلاح و سپر در برابر هراس مرگ است.
در کنار نگاه اعتراضی و عاشقانه، لحظاتی از پوچانگاری و هراس عمیق در برابر نیستی و بیمعنایی مرگ نیز در شعر شاملو دیده میشود، به ویژه در مواجهه با مرگ بیریشه و غیرقابل درک. این حس گاه در قالب پرسشهای فلسفی بیپاسخ و گاه در توصیف هولناک مرگ ظاهر میشود.
نمونههای روشن:
مرگ ناصری (باز هم): علاوه بر اعتراض، توصیف وحشتناک جسد ناصری، هراس از نحوهٔ مردن و پوچی چنین مرگی را منتقل میکند:
"...بر پشت افتاده بود / و چشمان بازش / به سقف خیره / و انگشتانش / در گِلِ سردِ زمین / فرو رفته..."
این تصویر، عریانترین و هراسانگیزترین روایت مرگ فیزیکی در شعر شاملو است، مرگی که کرامت انسانی را نابود کرده است.کوچه: فضای کلی شعر "کوچه" (و بسیاری از شعرهای مجموعهٔ "هوای تازه") حسی از گمگشتگی، بیپناهی و رویارویی با عواملی ناشناخته و شاید مرگبار را القا میکند:
"در این بنبست / ... / میترسم / میترسم از این که / ... / کسی / جوابی برای پرسشهای بیپایان من ندارد."
این ترس میتواند شامل ترس از مرگ و بیمعنایی نهایی باشد.شبانهها (شماره ۸): پرسش از ماهیت زندگی و مرگ، با لحنی حیرتزده و اندوهگین:
"و من / در این میان / چه میکنم؟ / ... / و این سفر بیبازگشت / به کجا میرود؟"
سؤالاتی بنیادین که پاسخ قاطعی برایشان نیست، حس پوچی و سرگردانی را تقویت میکند.
شاملو از اسطورهها به عنوان ابزاری قدرتمند برای سخن گفتن از مرگ در سطحی نمادین و جهانی استفاده میکند. مرگ قهرمانان اسطورهای (سیاوش، پرومته، عیسی) برای او نماد رنج بشری، قربانی شدن در راه حقیقت، امید به رستاخیز یا محکومیت به مبارزهٔ ابدی است.
نمونههای روشن:
سیاوشانه: مرگ سیاوش (نماد پاکی بیگناه قربانی شده) را به مرگ انسان معاصر پیوند میزند و بر تکرار تراژدی در تاریخ تأکید میکند:
"سیاوش / سیاوش / خون تو بر زمین / هنوز خشک نشده است / و ما / در خون تو / غلتاندهایم."
مرگ سیاوش یک رویداد گذشته نیست؛ جریانی مستمر است که جامعه در آن غلتیده است.پریا (اسطورهسازی معاصر): همانطور که پیشتر اشاره شد، پریا خود به یک اسطورهٔ معاصر تبدیل میشود. مرگ او اسطورهٔ مرگ مظلومیت و مقاومت میشود.
شبانهها (اشاره به اسطورهها): گاه به صورت گذرا به اسطورههایی مانند پرومته (نماد مقاومت در برابر خدایان و رنج ابدی) یا عیسی (نماد رستاخیز پس از مرگ) اشاره میکند تا ابعاد نمادین مرگ و رنج را گسترش دهد.
شاملو گاه برای بیان هولناکی یا پوچی مرگ، از طنزی سیاه و تلخ استفاده میکند. این طنز نه برای خنداندن، که برای عریانتر کردن واقعیت و ایجاد شوک در خواننده است.
نمونههای روشن:
شبانهها (شماره ۲۲ - بخشی): "مرگ / حق مسلم ماست / آن را / به جشن بنشینیم" - این جمله در ابتدا طنزآمیز به نظر میرسد، اما در ادامه با اعتراض به مرگ کودکان، تلخی آن آشکار میشود. طنز، وسیلهای برای بیان تلختر حقیقت میشود.
دربارهٔ مرگ یک مورچه: توصیف مرگ پیشپاافتادهٔ یک مورچه با لحنی ظاهراً بیتفاوت اما در عمق حاکی از پوچی مرگ در مقیاسی کوچک و بزرگ:
"مرد / ساده مرد / بیهیاهو / ... / و دنیا / به کار خود ادامه داد."
طنز در بیاهمیتی دنیا به مرگ یک موجود و انعکاس آن به مرگ انسان نهفته است.
زبان تصویری و حسی:
وصف عینی و هولناک: (در "مرگ ناصری": "رودههایی که از شکمش ریخته بود بیرون"، "دهان پر از خاک و خون"). هدف ایجاد حس انزجار، ترس و همدردی مستقیم با رنج است.
تشبیهات و استعارههای تازه و گاه شوکبرانگیز: ("مرگ... شراب کهنهای است در سبوی کهن" - "دشنهای است در دیس" - "باد" به عنوان نماد نیستی در "ترا به باد میسپارم").
استفاده از رنگهای تیره و خشن: (سیاهی، خون، خاک، یخ) در توصیف صحنههای مرگ.
ضرباهنگ و موسیقی کلام:
ریتم تند و خشن: برای انتقال خشم، اضطراب و خشونت مرگ (مثل بخشهایی از "مرگ ناصری" یا "پریا").
ریتم کند و سنگین: برای بیان اندوه، حسرت و سنگینی مرگ (مثل بخشهایی از "در آستانه" یا اشعار عاشقانهای که مرگ در آن مطرح است).
تکرار: برای تأکید، ایجاد ضرباهنگ و القای حس جبر یا تداوم ("که تسلیم نشدی... که تسلیم نشدی..." در "پریا" - "مرگ اما / هرگز" در "مرگ ناصری").
قالبهای نو و سنتی:
شعر سپید (نیمایی و آزادتر): قالب اصلی شاملو که انعطاف لازم برای توصیف روایی، بیان احساسات پیچیده و ایجاد تصاویر گسترده در مورد مرگ را به او میدهد.
استفاده از قالبهای روایی بلند: (مثل "پریا"، "مرگ ناصری") برای روایت داستان مرگ و ایجاد تأثیر دراماتیک.
قالب کوتاه و فشرده: (مثل بسیاری از "شبانهها" یا اشعار عاشقانه) برای بیان لحظهای از حس یا پرسش فلسفی درباره مرگ.
صدا و لحن:
لحن حماسی-تراژیک: برای مرگ قهرمانان و شهدا ("پریا"، "در آستانه").
لحن اعتراضی و فریادگونه: برای مرگ بیعدالت ("مرگ ناصری"، بخشهایی از "شبانهها").
لحن عاشقانه و غنایی: برای پیوند مرگ و عشق ("آیدا در آینه"، "دشنه در دیس").
لحن اندوهگین و پرسشگر: برای بیان پوچی و هراس ("کوچه"، برخی "شبانهها").
لحن طنزآمیز تلخ: برای بیان هولناکی یا پوچی مرگ (بخشهایی از "شبانهها"، "دربارهٔ مرگ یک مورچه").
اسطورهپردازی معاصر: تبدیل رویدادهای واقعی (مرگ پریا، گلسرخی) به اسطورههایی نمادین برای انتقال مفاهیم جهانی مرگ، ستم و مقاومت.
دورهٔ نخست (دهههای ۲۰ و ۳۰ - مجموعههایی چون "آهنگهای فراموش شده"، "قطعنامه"): غلبهٔ لحن اعتراضی مستقیم، خشم و یأس ناشی از تجربهٔ زندان و فضای خفقان. مرگ بیشتر به عنوان تهدید بیرونی، نتیجهٔ ستم و پایان تلخ دیده میشود. (نمونه: اشعار اولیه با مضامین اجتماعی تند).
دورهٔ اوج (دهههای ۴۰ و ۵۰ - مجموعههای "هوای تازه"، "باغ آینه"، "آیدا در آینه"، "لحظهها و همیشه"): دورهٔ پختگی و چندصدایی. نگاه به مرگ بسیار پیچیدهتر میشود. مرگ اعتراضی ("پریا"، "مرگ ناصری")، مرگ عاشقانه ("آیدا در آینه"، "دشنه در دیس")، مرگ اسطورهای ("سیاوشانه") و پرسشهای فلسفی ("شبانهها") همگی حضور پررنگ دارند. زبان و تکنیک نیز به اوج قدرت و نوآوری میرسد.
دورهٔ پس از انقلاب (دهههای ۶۰ و ۷۰ - مجموعههای "مدایح بیصله"، "در آستانه"، "حدیث بیقراری ماهان"): تجربهٔ انقلاب و جنگ. تمرکز بیشتر بر شهادت ("در آستانه" برای گلسرخی)، اندوه عمیقتر ناشی از مرگهای جمعی جنگ، و گاه بازگشت به پرسشهای بنیادینتر دربارهٔ زندگی و مرگ با لحنی گاه سنگینتر. مرثیههای شخصیتر نیز دیده میشود. طنز تلخ گاه کمرنگتر میشود.
مرگ به مثابه ابزار اعتراض: پررنگترین وجه در شعر شاملو است. او با روایت هولناک و بیپروای مرگ مظلومان ("مرگ ناصری"، "پریا")، دستگاههای ستمگر را بیدرنگ محاکمه میکند. مرگ در اینجا نه تقدیر، بلکه جنایت است.
مرگ به مثابه معنا: در شهادت آگاهانه ("در آستانه"، "پریا") و در پیوند با عشق ژرف ("آیدا در آینه")، مرگ معنایی فراتر از نیستی مییابد. تبدیل به نقطهٔ عطفی برای جاودانگی یاد، الهام بخشی یا وصال نهایی میشود.
مرگ به مثابه پرسش: شاملو از هراس و پوچی مرگ نیز غافل نیست ("کوچه"، "شبانهها"). این پرسشها، شعر او را از شعارزدگی دور کرده و به عمق تجربهٔ انسانی نزدیک میکند.
فرم در خدمت محتوا: شاملو برای بیان این مضامین، از تمام ظرفیتهای زبان شعر سپید، از تصاویر هولناک و بدیع گرفته تا ریتمهای خشن یا سنگین و لحنهای متنوع (اعتراضی، عاشقانه، اندوهگین، طنز تلخ) بهره میبرد. اسطورهپردازی معاصر او نیز ابزاری قدرتمند برای تعمیم تجربهٔ مرگ است.
......................................
شاملو، احمد. مجموعه آثار (دفترهای شعر). (به ویژه دفترهای: هوای تازه، باغ آینه، آیدا در آینه، لحظهها و همیشه، مدایح بیصله، در آستانه، حدیث بیقراری ماهان).
براهنی، رضا. طلا در مس. (تحلیل شعر معاصر و شاملو).
مختاری، محمد. انسان در شعر معاصر. (بررسی مضامین انسانی در شعر شاملو، اخوان، فروغ...).
اسلامی ندوشن، محمدعلی. زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه. (برای مقایسهٔ نگاه اسطورهای).
- سعید اعتماد مقدم