بازگشت محال: تقلید از عزیزان از‌دست‌رفته و مرز‌های مبهم

بازگشت محال: تقلید از عزیزان از‌دست‌رفته و مرز‌های مبهم

تصور کنید یکی از عزیزترین افراد زندگی‌تان از دنیا رفته است. پوزش می‌طلبم، اما برای درک عمیق‌تر این موضوع، تصور این فقدان لازم است. فردای آن روز، نامه‌ای دریافت می‌کنید از شرکتی فرضی با نامی چون «برادران رضایی، به‌جز مصطفی». در نامه آمده که نه‌تنها تمام خاطرات آن شخص پیش از مرگ ذخیره شده، بلکه این شرکت توانسته با استفاده از فناوری پیشرفته، تقریباً تمامی کارکردهای روانی، رفتاری و اخلاقی او را بازسازی کند. اکنون آن‌ها پیشنهاد می‌دهند این اطلاعات را بر روی بدنی انسانی پیاده‌سازی کرده و به شما تحویل دهند.
شما، در اندوه عمیق خود، این پیشنهاد را می‌پذیرید؛ چرا که تحمل فقدان برایتان ممکن نیست.
چند روز بعد، زنگ در به صدا درمی‌آید. شرکت، "بدن" را تحویل می‌دهد. شما آن را فعال می‌کنید. حال، فرض کنیم که این پیکر مصنوعی ـ ربات، سایبورگ یا هر نام دیگری ـ چنان دقیق و بی‌نقص رفتار می‌کند که از عزیز ازدست‌رفته‌تان مو نمی‌زند: همان صدا، همان رفتارها، همان شوخی‌ها، همان سلیقه، همان حافظه‌ی مشترک. همه‌چیز شبیه اوست.
اما آیا این، خود اوست؟
نه. شما این را حس می‌کنید. واقعاً در دل خود می‌دانید که شخص اصلی مرده است و این، صرفاً مقلدی است ماهر. به‌درستی هم همین‌طور است.
چرا؟
زیرا فردیت به صرف اطلاعات و داده‌ها محدود نمی‌شود. من، شما، ما، صرفاً مجموعه‌ای از داده‌ها نیستیم که بتوان آن را کپی و در ظرفی جدید بارگذاری کرد. «منِ» واقعی، از دل تجربه، بافت فیزیکی یگانه‌ی مغز، لحظه‌های زیسته و تلاقی پیچیده‌ی آگاهی با زمان پدید می‌آید. تقلید، هرچند کامل، نتیجه‌ای متفاوت است. شبیه است، اما همان نیست.
حتی اگر کپی صفر و یکی کاملاً دقیق باشد، باز هم «حضور» آن شخص واقعی نیست. آگاهی، چیزی لحظه‌ای و وابسته به بستر فیزیکی خاص است. «من»، احساسی لحظه‌ای است، نه موجودیتی قابل استخراج یا انتقال.

با این‌ حال، اگر چنین فناوری‌ای در دسترس باشد ـ که شکل‌های ابتدایی آن همین امروز در قالب اکانت‌های شبیه‌ساز با خطاهای فراوان وجود دارد ـ بازار آن بسیار پول‌ساز خواهد بود. تبلیغاتی با مضمون: «عزیز ازدست‌رفته‌تان را بازگردانید» در راهند.

«عزیز ازدست‌رفته‌تان را بازگردانید!»

این فناوری در سه مرحله گسترش می‌یابد:

۱. نسخه‌های مجازی (چت‌بات، صدا، تصویر دیجیتال)،
۲. هولوگرام‌های تعاملی،
۳. ربات‌های فیزیکی و در نهایت بدن‌های شبه‌انسانی.

شاید تا پایان همین قرن، صورت‌هایی از این فناوری‌ها در دسترس عموم قرار گیرند. بسیاری آن‌ها را می‌خرند.
بسیاری نیز با آن‌ها خو می‌گیرند. چراکه مقلد، خارق‌العاده عمل می‌کند و تشخیصش از شخص واقعی دشوار است. اما در اعماق وجود، احساسی پنهان نجوا می‌کند: «او نیست. او مرده است این تنها مقلد اوست.»

بااین‌حال، دل کندن از این شبه‌انسان‌ها دشوار می‌شود. برخی آن‌ها را پس می‌دهند. اما بسیاری نه. در ابتدا به علت تشابه صدا و خاطرات  و سپس رفتارشان و عادت ها، سلیقه ها و در نهایت به علت تشابه ظاهری‌شان. چون برای طرف مقابل یک شخص، شما، همین ها هستید، سلیقه، صدا، بو، رفتار و عادات، اخلاق و خاطرات. ولی تنها برای خود شما هست که شما، شما هستید، یعنی این شما هستید که من بودن را احساس میکنید. هر کسی برای خودش. اما برای یکی دیگر، یک شخص، چیزی نیست جز همین فاکتور هایی که نام بردم. «دیگری» هرگز من بودن شما را احساس نمیکند. «من» مختص هر کسی برای خودش است. 

اگر فناوری حتی ظاهر فیزیکی را نیز به‌دقت کپی کند، اوضاع دشوارتر می‌شود. تصور کنید همین الان وارد آشپزخانه شوید و عزیزتان را ببینید که رو به شما می‌خندد، ولی ذهن‌تان بگوید: «این فقط یک مقلد است؛ اصلش سال‌ها پیش درگذشت.»
آیا می‌توانید او را خاموش کنید؟ نابود کنید؟ بسیاری هرگز نمی‌توانند.
این، بازاری فریبنده است.
بازاری که به‌زودی نسخه‌های ساده‌ترش در همه‌جا فراگیر خواهد شد. من قبلاً هم دیده‌ام: نسخه‌های مجازی ساده‌ای از افراد مرده ساخته شده‌اند که مردم با آن‌ها ارتباط برقرار کرده‌اند، حالا شاید نه عاطفی چون نسخه ها ساده بوده اند.

اینجا همان نقطه‌ای‌ است که بازار برنده می‌شود، و هویت و اخلاق انسانی بازنده.

این فقط یک نمونه است از آن‌جا که چرا باید همیشه یک یا چند فیلسوف اخلاق در کنار تیم‌های علمی حضور داشته باشند. ناظرانی که مرزهای انسانی را یادآور شوند.
اما مسئله اینجاست: فیلسوف هم انسان است. و هیچ تضمینی نیست که این خطوط قرمز، روزی شکسته نشوند.

برای درک بهتر به نزد یکی از عزیزانتان بروید و تصور کنید او صرفا یک مقلد است و اصلش سالهاست که..! تنها تصور کنید! بسیاری نمیتوانند آن را دور بیندازند.

سام آریامنش