این کتاب با یک فرض ساده آغاز میشود: آنچه زندگی انسان را در زمانۀ حاضر و در این گوشه از کربۀ خاکی تعریف میکند، نه فقط ترس از مرگ، بلکه هراس شدید از نیست شدن است. این هراس هم ناشی از ناگزیری فنای ما همراه با چشمانداز درد و رنج احتمالاً بیمعنای آینده است، و هم آنچه که در قبر انتظارمان را میکنند؛ البته غیر از آنکه جسدمان در تابوتی مبخ و به یائین فرستاده میشود تا خوراک کرمها شود.
ما از یک طرف بهسمت انکار واقعیت مرگ هدایت میشویم و یا سر بهسمت لذتهای آبکی فراموشی، مستی و اندوختن بیحساب و کتاب مال و مثال میدوبم.
از طرف دیگر، هراس از نابودی ما را بهپذیرش کووکورانۀ صورتهای جادویی رستگاری و انواع سنتی جاودانگی و سوئسطاییگریهای عصر جدید (و گاهی قدیم) هدایت میکند. به نظر میرسد آنچه در جستوجوی آنیم تسکین موقت حاصل از فراموشی لحظهای و یا نجات معجزهآسا در زندگی پس از مرگ است.
در تقابل شدید با این میل مستانه ما به فرار و نجات است که آرمان مرگ فلسفی چنین نیروی هشیارکنندهای دارد.
بهنوشتۀ سیسرو: «احساسی که در بیشتر فلسفههای دنیای باستانی تا بهامروز یک اصل به حساب میآید - فلسفهورزیدن، یادگیری چگونه مردن است.» براساس این دیدگاه، وظیفۀ اصلی فلسفه، آماده کردن ما برای مرگ، آموزش دادن مرگ به ما، و ایجاد بینشی نسبت به فانی بودنمان است که بدون گردن نهادن به وعدههای رنگارنگ، با هراس ناشی از نابودی روبرو شویم.
موتئنی دربارۀ یکی از رسوم مصریان مینویسد: «در جریان برگزاری جشنهای با شکوه، نگارۀ بزرگی از مرگ را که غالباً یک اسکلت انسانی بود به تالار ضیافت میآوردند و همراه با او مردی با صدای بلند چنین میگفت: "بنوشید و شاد باشید، زیرا هنگامی که بمیرید مانند این اسکلت خواهید شد."»
موتئنی از این مثال مصری خود نتیجۀ زیر را میگیرد: «بنابراین من عادت حضور همیشگی مرگ را در خود به وجود آوردهام، نه فقط در خیال، بلکه در دهانم .
فیلسوفان مرده
سایمون کریچلی
............................
این کتاب خردورزانه با انگارهای بنیادین آغاز میشود: آنچه زندگی آدمی را در این روزگار و در این گوشهی خاکی رقم میزند، نه صرفاً هراس از مرگ، که ترسی ژرف از نیستی مطلق است. این اضطراب وجودی، هم از ناگزیری فنا و چشمانداز رنجهای بیمعنای آینده نشأت میگیرد، و هم از آنچه در ژرفای گور به انتظار نشسته است - سرنوشتی جز این نیست که تن فرسوده در تابوتی تاریک آرمیده، طعمهی کرمهای خاک شود.
از سویی، به انکار مرگ پناه میبریم، در مستی لذتهای زودگذر و انباشت ثروتی بیحساب غرق میشویم. از دیگر سو، همین هراس، ما را به دامان خرافههای کهن و نو میکشاند، به امید رستگاری معجزهآسا یا زندگی جاویدان. گویی در جستوجوی تسکینی موقت یا ناجیای آسمانیایم تا ما را از این وحشت وجودی برهاند.
در برابر این میل سیری ناپذیر ما به گریز و نجات، آرمانِ "مرگ فلسفی" چونان نیرویی بیدارگر قد برمیافرازد.
چنانکه سیسرو - آن حکیم نامدار - به نیکی بیان داشته است: «فلسفهورزی، چیزی نیست جز آموختن هنر مردن.» بر این پایه، رسالت راستین فلسفه، آمادهسازی آدمی برای رویارویی با مرگ، پرورش بینشی ژرف دربارهی فناپذیری خویش، و مواجههای بیپرده و بیحاشیه با هراس از نیستی است، بیآنکه فریفتهی وعدههای فریبندهی رستگاری شویم.
مونتنی، در وصف یکی از آیینهای ژرفنگرانهی مصریان باستان مینویسد: «در اوج بزمهای پررونق، پیکرهای بزرگ از مرگ - که معمولاً اسکلتی انسانی بود - را به تالار ضیافت میآوردند و ندیمی با آوایی رسا این پیام ژرف را فریاد میزد: "بزم آرایید و شادمان باشید، که چون مرگ در رسد، همگان چنین خواهید شد."»
مونتنی از این آیین، نتیجهای فراموشناشدنی میگیرد: «پس من مرگ را نه در خیال، که در کام خویش جای دادهام، تا همواره با من همنوش و همسخن باشد.»
.......................................................
سایمون کریچلی - مرگ - مرگ اندیشی - مرگ فلسفی - فلسفه ورزی - زندگی - هراس ازمرگ - ترس از مرگ - مونتنی - سیسرو
تهیه کننده : سعید اعتماد مقدم